۱۳۸۴-۱۰-۰۸

شب تنهائی خوب



گوش كن، دورترين مرغ جهان مي خواند.
شب سليس است، و يكدست، و باز.

شمعداني ها
و صدادارترين شاخه ي فصل، ماه را مي شنوند.

پلكان جلو ساختمان،
در فانوس به دست
و در اسراف نسيم،

گوش كن، جاده صدا مي زند از دور قدم هاي ترا.
چشم تو زينت تاريكي نيست.
پلك ها را بتكان، كفش به پا كن، و بيا.
و بيا تا جايي كه پر ماه به انگشت تو هشدار دهد
و زمان روي كلوخي بنشيند با تو
و مزامير شب اندام ترا، مثل يك قطعه ي آواز به خود
جذب كنند.

پارسايي است در آنجا كه ترا خواهد گفت:
بهترين چيز رسيدن به نگاهي است كه از حادثه ي عشق
تر است.




سپهري
1346

۱۳۸۴-۰۹-۲۲

...: A


دانوود در نوشته هايش نيز همان خط فكري را دنبال مي كند كه در آثار گرافيكي اش. مخاطب در نوشته هاي دانوود در تعدد فضاهاي محزون و مجهول، گم مي شود. او با كلمات، محيطي را مي آفريند كه آكنده از هويت هاي مجهول و آزار دهنده است. هويت هايي كه همواره احساس ناخوشايند خودخواهي در آنها موج مي زند.انسان هايي كه وجودشان و خواست هايشان، حول نقطه اي به نام «من» مي گردد.انسان هايي كه همواره از كرده هاي خود راضي و خشنودند. آنچنان كه در حيات و سبك زيست بسياري از كاراكترهاي دانوود، اين رضايت ناشي از انجام كارهاي ناشايست، كاملا حس مي شود.

استنلي دانوود، در خلال بازگويي لحظه های گمشده ، روزنه هايي را به روي هوايي تازه، تعبیه می کند. اما اين روزنه ها به قدري ريز و دست نيافتني مي نمايند كه در نگاه كلي به آثار دانوود به ندرت در ياد مي مانند. روزنه هايي كه در درون خود اشخاص پديدار مي شوند اما گويي به واسطه ي غرق شدن بشر در گرداب ناهنجاري هاي اجتماعي، اميدي به آن ها نيست. ارزش هایي كه بازيافتن شان، امري محال مي نمايد.

دانوود روايتگر داستان حزن انگیزی ست كه گويي تمامي عوامل در آن دست به دست هم داده اند تا هيچ گاه پايان خوشي را در بر نداشته باشد و همواره يك عامل در اين داستان عظيم غم انگيز فراموش مي شود كه به جرات مي توان گفت حضور حقيقي آن عامل مي تواند مسير داستان را به كلي تغيير دهد و در ميان خاك سياه اين فضاي آزار دهنده، شاخه گل طراوت را بروياند...

براي آشنايي بيشتر با اين هنرمند :
SLoWLy dOwN wArD
و :
AlteR iD

___________________________

۱۳۸۴-۰۹-۱۷

...?....No FutUre


بن مایه ی اصلي آثار یک هنرمند، ملهم از وقايع روزمره،نحوه ی زیست و چگونگی زیستگاه اوست. در واقع سوژه هاي زندگي هنرمند، پروسه ي پيچيده اي را طي مي كند كه در اين ميان ، ازفیلتر دیدگاه خاص او عبور می کند. و در انتها، ما به عنوان مخاطب، يا با اشاره ي مستقيم هنرمند به موضوع مواجهيم و يا در فضايي انباشته از احساسي خاص غرق مي شويم.

آثار استنلي دانوود، در نگاه اول، مخاطب را به فضايي معما گونه پرت مي كند كه مكاني ست براي تجمع تمامي حس هاي ناخوشايند. حس هايي كه معمولا اشخاص از آن ها دوري مي كنند.

نقطه ضعف هاي پيشرفت و توسعه، سردرگمی متناوب، به هنگام رویاروئي با علائم و لوگو هاي اختصاري، علامت هايي كه در تعدد و تكثر خود به مرحله اي رسيده اند كه همديگر را نقض مي كنند، نبود امنيت، موج قتل نفس هايي كه حتي خود اشخاص در برابر جايگاه شخصيتي خود، مرتكب مي شوند،اين ها، چيزهايي ست كه با رو به رو شدن با آثار دانوود، به انسان هجوم مي آورند.


No sUrPriSes



در بعضی از آثار دانوود، مخاطب با شخصیت هایی مواجه می شود که در نهایت تسلیم بایدها و نباید های گاها غیرضروری جامعه شده اند.شخصیت هایی که وجوه انسانی شان در دالان های تو در توی درونشان گم شده و حالا در وجه غیر انسانی خود ظهور کرده اند.

آثار دانوود، آينه يي ست از فشار هايي كه بر افراد جامعه تحميل مي شود و بازتاب ناهنجاري هايي ست كه در جامعه وجود
دارد.او فضای پارانویائی جامعه را به عنوان پدیده ای که «هست» و حتی در بعضی از موارد به شکلی اغراق آمیز،به نمایش می گذارد، بی آنکه بخواهد با چنین پدیده ای آرمانگرایانه برخورد کند.

استنلي دانوود، شهامت آن را دارد كه اين فضای تحمل ناپذیر را اين چنين به نمایش بگذارد و استعاره ی تلخ جان های پنهان را از طریق ژانر کلاژ تلفیقی مدیا-دیجیتال، به مخاطب باز شناساند.

ادامه دارد...


عکس ها

۱۳۸۴-۰۹-۰۵

ReFLeCtiOnS



" چه سود نیکی را
هنگام که نیکان،سرکوب می شوند؟...
چه سود آزادی را
هنگام که آزادمردان،در بند می زیند؟...
چه سود دانایی را
هنگام که نادانان،نانی به چنگ می آرند
که همگان نیازمندند بدان؟...
به جای آن که، تنها خود نیک باشید،بکوشید
طرحی دراندازید
که نفس نیکی ممکن گردد
تا دیگر نیازی به نیکی نباشد...
به جای آن که، تنها،خود آزاد باشید،بکوشید
طرحی در اندازید
که نفس آزادی ممکن گردد
تا همگان آزاد باشند و نیازی به آزادی نباشد...
به جای آن که، تنها، خود خردمند باشید،بکوشید
طرحی در اندازید
که نابخردی را از جهان براندازند
تا کس را زین کالا،هیچ بهره نباشد..."

برتولت برشت
ژان مقدس کشتارگاهها
ابوالحسن ونده ور

۱۳۸۴-۰۸-۲۶

RichArD SeRrA


فرقی نمی کند کجا باشند و روی چه زمینی قرار بگیرند.کاری که باید، می کنند. هوا را برش می زنند و بر زمین می رقصند.دیواره ها، بی هیچ نقشی، مبتنی بر فلسفه ای خاص، در کنار هم قرار گرفته اند و از بیرون که به آن ها نگاه می کنی،زمزمه ی «مرا کشف کن» را می شنوی.

اندیشه پنهان دیواره ها،در کانال های میان_دیواره ای،مخاطب را به خود ترغیب می کند.این اندیشه در ساختار دیواره ها و نحوه ی قرارگیری شان،نوعی حرکت را القا می کند که چندان هم پیچیده نیست.به هرحال حضور محصور کننده ای به نام دیوار در فضایی محصور شده،به جز قطعه قطعه کردن فضای فکری تماشاگری که خود محصول جهان پراکنده و مغشوش است،دستور دیگری صادر نمی کند.

دیوار،پدیده ایست که طی فرآیند کشف فضا،فراموش می شود،در حالی که خود،در شکلگیری چیستی فضا،نقش مهم و اساسی را بازی می کند.همچنان که نگاه مخاطب بر روی یک بافت،در جستجوی معنا و مفهوم،کمتر بر تار و پود آن،معطوف می گردد.

برای «ریچارد سرا*»، انگیزه، ساختار از یاد رفته ایست که محتوا را تعریف می کند.در پی آفرینش های «ریچارد سرا»، محتوا، مسیرهای ناپیدایی ست که با حضور غایب خود، متمرکز کردن نگاه مخاطب را بر ساختار،امری مسلم می سازد و ساختار ،دیوارهای منعطفی ست که دلیل آغازیدن شان،فراهم آوردن فرصتی ست تا مخاطب به کسب تجربه ای جدید نائل شود.تجربه ی حرکت در میان دیوارها و نه حضور در فضا.

در آثار «ریچارد سرا»، دیوارها،ساختارهای ساده ای هستند که تنها قرار است خود را برای مخاطب تعریف کنند. قرارگیری این آثار در مکان های عمومی،ارتباط این صور ساده را با مخاطب عام،قوی تر می سازد.در این حالت،مخاطب این امکان را می یابد تا از طریق دیوارنوشته هایش در جهت کامل کردن اثر،خود را شریک سازد.

این گرایش فطری بشر،به ثبت حضور خود درمکان،محرکی می شود تا تجربه ی درک ساختار و نزدیکی به آن،حاصل شود.

ChArLie BrOwn


(*)
Richard Serra
متولد 1939.سن فرنسیسکو.
با تحصیل در دانشگاه کالیفرنیا،در برکلی و سنتا باربارا،در سال 1961 از رشته ی ادبیات انگلیسی،فارغ التحصیل شد.او در این میان،برای تامین مایحتاج زندگیش در یک کارخانه فولادسازی کار می کرد.
در سال 1964،او موفق به دریافت درجه ی لیسانسیه و استادی هنرهای زیبا از دانشگاه یل،شد.
نخستین ساخته ی «سرا» در دهه ی 1960،بر روی متریال های صنعتی متمرکز بود،{سرب و فولاد}. او این مواد را در خلال سال های جوانی اش،به هنگام کار در کارخانه ی فولادسازی و کشتی سازی،شناخت.

«ریچارد سرا»، به عنوان یک مجسمه ساز مینیمالیست شناخته شده است،با این حال،آثار اخیر او در ابعادی بزرگ و خیره کننده نمود پیدا کرده است.

از آثار اخیر «سرا» می توان به مجسمه ی 60 فوتی (Charlie Brown)(1999) اشاره کرد که در حیاط یک ساختمان اداری،در سن فرنسیسکو قرار داده شده است.

در حال حاضر او در نیویورک و نوا اسکوتیا زندگی می کند.


عکس ها

۱۳۸۴-۰۸-۱۵

MoUnT WiLLiaMsOn



طبیعتی که خشن و بی پروا ،بکر و پاک از جای پای جهالت آدم های آخر هفته، در مسیر روشن کائنات، به هستی خود ادامه می دهد، تنها می تواند در نگاه انسل ادمز ، رام و بی خطر جلوه کند. آنچنان که در این عکس، انسل ادمز ، تجربه ی ذهنی کاملا متفاوتی را از واقعیت کوهستان ویلیامسن ، به مخاطبش عرضه می کند.چیزی که با دیدن این عکس به ذهنم هجوم می آورد،پروسه ایست که ادمز طی می کند،دقایقی که آرام و صبورانه پشت سر می گذارد تا زاویه ی تابش آفتاب از میان کوه ها،بر روی سنگ ها و حضور ابرها،فرم و تلفیقشان با درخشندگی نور، لحظه ای کمیاب را بیآفریند. لحظه ای کوتاه که چهره ی طبیعت ویژگی همیشگی خویش را بازتعریف نمی کند،بلکه پدیده ای ناشناخته می شود تا راه رام کردن خویش را پنهانی برای ادمز روشن سازد.

۱۳۸۴-۰۸-۰۸

NatUrAL pHenOmenA



شوئی یوه، متولد 1940، کوماموتو،ژاپن،فارغ التحصیل رشته ی علوم اقتصادی از دانشگاه کیو گیجوکو، توکیو، در سال 1962،با گرفتن بورس تحصیلی، در رشته ی هنرهای زیبا در دانشگاه ویتنبرگ،سپرینگ فیلد،اوهایو، تحصیل کرد و خوش درخشید. وی در سال 1970، دفتر خود را تاسیس کرد.
از میان جوایز بسیاری که او دریافت کرده، می توان به موارد زیر اشاره کرد:

Japan Interior Designers Association Award,1979-
Commercial Space Design Award for-
the La Museum in Akasaka,1984
Commercial Environment Design Award for-
Pavilion,1985
Iaks Award,Gold Medal,1993-
Benedictus Award,1994-

او از سال 1992، همکاری خود را با چندین دانشگاه در ژاپن و همچنین دانشگاه کلمبیا،نیویورک آغاز کرد.

______________________________

در دو پست قبل، با دو پروژه متفاوت {چه از لحاظ کیفیت بصری و چه از لحاظ عملکردی} از شوئی یوه آشنا شدیم.

به نظر می آید که بن مایه اصلی افکار شوئی یوه، از اولین گامی که در جهت خلق فضائی نو برداشته، همواره در حال تغییر و دگرگونی بوده و در هر بازه ی زمانی که منجر به آفرینش اثری تازه شده، در وجهی نو ظهور یافته است.
_____________________________
_____________________________

مترجم: افروز نبوی

۱۳۸۴-۰۸-۰۳

StainLesS-SteEL hOuSe wiTh LigHt LatTicE




این پروژه برای "شوئی یوه" ، مجالی بود تا تمایلش را به « نظام های محیطی» نشان دهد. طراحی سال 1980 او برای این فضای مسکونی، در ناگاساکی شی در ژاپن، در تلاش بود تا دیالوگ میان طبیعت و ساختار را در جهتی نو توسعه دهد.
"یوه" عقیده داشت که تکنولوژی مترقی صنعتی با پیروی کردن از فلسفه ی طبیعت، می تواند به پیشرفت های چشمگیری دست یابد. وی در این پروژه سعی دارد تا این طرز تلقی را در متن تمرین های معمارانه اش آشکار ساخته و به مرحله اجرا برساند.
"یوه"، این خانه ی 125 متری را به سه بخش کلی تقسیم کرد: یک فضای عمومی در بخش شرقی، یک فضای خصوصی در بخش غربی و یک نورگیر شیشه ای احاطه شده در میان دو فضا.
او برای ایجاد نوعی حس پیوستگی در میان فضای داخلی و خارجی، به این نتیجه رسید که تمامی کف بنا را حتی در بخش نورگیر، با کاشی های سفید بپوشاند. این کار وی سبب شد تا ساختار بنا در متن سایت به راحتی جا باز کند و جزئی از محیط محسوب شود.
"یوه"، در طول شیب طبیعی سایت، مسیری با ساختاری پلکانی طراحی کرد تا حس نفوذ و گستردگی فضای محیطی،به داخل بنا،را افزایش دهد.این مسیر از داخل اتاق نشیمن می گذرد و وارد نور گیر و سپس وارد اتاق خواب و در آخر وارد حیاط پشتی بنا می شود.


ادامه دارد...


عکس ها
________________
مترجم: افروز نبوی

۱۳۸۴-۰۷-۲۵

ProSpeCtA’ 92 ToyAmA



, ShoEi YoH
ساخت بنای « پروسپکتا 92 » را در سال 1992، به پایان رساند.
بنایی که در محدوده ی تویاما،ژاپن قرار گرفته به عنوان موزه ای « میان جَو » در نظر گرفته شده که در آن قرار است زیبایی زمین و جهان را به مخاطب عرضه کنند.

پروژه به دلیل آشکار شدن منظره ای بسیار زیبا در ارتفاع 31.8 متری از نقطه ی دیدبانی اش، نام « برج چشم انداز » را به خود اختصاص داده است.این برج بر تپه ای به ارتفاع 61.2 متر قرار گرفته و ترکیبی از 12 تیر و ستون 5 در 5 متر می باشد. برای این بنا دو آسانسور، دو راه پله و چهار اتاقک نگهبانی عمودی نیز در نظر گرفته شده.

با این پروژه، او بر آن شد تا ساختاری ساده را خلق کند که در آن برای بینندگان این فرصت فراهم شود تا در اندیشه ی زیبایی طبیعی کوه های پوشیده از برف غرق شوند. در واقع او خواستار خلق مفهومی دراماتیک از محیط طبیعت بود.

, ShoEi YoH
در این بنا ، استراتژی اهمیت دادن به تفاوت میان طبیعت و فرهنگ و تفاوت میان محیط و ساختار را به چالش می کشد، تا بتواند
حضور آگاهانه ی طبیعت و پدیده ی طبیعی را پر رنگ تر سازد.




ادامه دارد...


عکس ها
_____________
مترجم: افروز نبوی

۱۳۸۴-۰۷-۱۹

یک روز

اگر يك روز، يكي از هزاران روز هاي زندگي ام
امكان تكرار يابد،
كدام يك را بر خواهم گزيد؟

همه ي آن روزهايي كه به روشني در خاطر دارم،
همه ي آن روزهايي كه « فراموش نشدني» نام دارند،
به چشم من بيگانه اند.
من بيرون آنهايم،
زيرا آنها را از بيرون مي نگرم،
تصاويري جان گرفته
در چشمه ي هميشه جوشان خاطرات.


روزهاي از ياد رفته، روزهاي واقعي من.
من به آنها تعلق دارم
و هنوز در آنها سير مي كنم
آنها همه ي مرا در بر مي گيرند.
در تار و پود هواي خود
نامحسوس، درخشان، اشباع شده
از عطر شيرين روزگار سپري شده در رؤيا

در ازاي يك روز از ياد رفته
از همه ي خاطرات شيرينم مي گذرم

تنها يك روز عادي، غرق در نور منتشره ي روز
چشيدن دوباره ي ابتذال ساده ي آن،
سرشاري زلالش
بي سنگيني سايه ي هيچ خاطره اي بر آن.
يك بار ديگر مست شدن
از شراب ناب دنيايي لبريز از خواب و خيال
و سپس آن را براي هميشه از ياد بردن.




بلاگا ديميتروا
شعر زنان جهان
فريده حسن زاده

۱۳۸۴-۰۷-۱۲

kUnsThAusWiEn/3




کافه رستوران کانست هاوس وین:

در این کافه رستوران،همان تکنیک جذاب را می بینیم. پارادوکس رنگ، میز و صندلی های متفاوت،که با وجود تمایز بین آن ها ازیک نوع هماهنگی پنهانی برخوردارند.زمین ناهموار و پوشیده از همان نشانه های الگووار از صفحه شطرنج،در ابعاد بزرگ و کوچک و نقش هایی که با موزائیک بر دیوارها زده شده است،حضور گل و گیاه در جای جای رستوران،وفاداری هوندرت واسر به ریشه هایش را به خوبی نشان می دهد.


همه ی این ها در رسیدن به یک هدف بسیار موفق عمل کرده اند و آن عدم خستگی وحس بیگانگی با محیط است.


مغازه کانست هاوس وین:
در این مغازه،اجناس مختلفی از جمله وسایلی که توسط هوندرت واسر طراحی شده اند به فروش می رسد.



از نقاشی های هوندرت واسر:



The 30 DaY FaX PaiNtiNg,MiXeD MeDiA,151 x 130,1993


نمونه ای از پروژه های هوندرت واسر:

خانه ي هوندرت واسر :


عكس هاي بيشتر؟
_________________________________________
براي آشنايي بيشتر با اين معمار:

http://www.kunsthauswien.com/
_________________________________________
اين مقاله در شماره چهارم مجله « رايانه،معماري و ساختمان» به چاپ رسيده است.

۱۳۸۴-۰۷-۰۵

kUnsThAusWiEn/2



ساختمان کانست هاوس وین:

پوسته ها:
هوندرت واسر معتقد بود که آدمی سه پوسته دارد:
پوست بدن اش،پوشش اش و دیوارها.
دیوارها و پوشش ساختمان ها در دوره های اخیر،پیشرفتی را تحمل کرده است که سنخیتی با نیازهای طبیعی خاص آن ها ندارد.او معتقد است که پنجره همان کارکردی را در قبال دیوار دارد که منافذ در برابر پوست.پنجره پلی ست بین داخل و خارج سومین پوسته.

طراحی نمای کانست هاوس وین،کاملا صاف و هموار نیست.نشانه های الگوواره ای در این طراحی به چشم می خورد که رویکردی بی قاعده و نامنظم به صفحه سپیدو سیاه شطرنج دارد.نحوه چینش سنگ فرش ها،نوع و رنگ آنها،از هیچ قانونی تبعیت نمی کند و به شکلی کاملا نامتعارف و نامنظم،سطح زمین را،ناهموار وبا طرح هایی متفاوت پوشانده است.


هوندرت واسر،از تمامی عناصر سازنده یک فضا،که در روزمرگی زندگی توسط ساکنین،مورد توجه قرار نمی گیرند(همچون ستون نماهای ورودی ساختمان)،به گونه ای تجلیل می کند.

شکل و ظاهر متنوع ستون نماها و پارادوکس رنگ ها،نشان ازهمین ابتکار هوندرت واسر دارد.

حضور پراکنده ی رنگ ها،بدون هارمونی مالوف،نشان ازنگاه سخت نامتعارف او،به محیط پیرامون است و حتی این نوع دیدگاه در زندگی شخصی هوندرت واسر به خوبی به چشم می خورد.زندگی روان او بر قایقی شناور خودبه خود عدم ایستایی بر یک نوع تفکر خاص و مطلق را بیان می کند.
گویی واژه ی حرکت و مفهوم آن در کارهای او،به بیانی جدید دست می یابد و وجود نوعی دگردیسی ضمنی در المان های ساختاری(رنگ،شکل،مصالح،...) اساس کار او را تشکیل می دهند.



نگاه مخاطب بر نمای کانست هاوس وین،سرگردان نیست،دقیقا بر جای جایی متمرکز است که مرکزیت تفکرهوندرت واسر را تشکیل می دهد:پنجره ها.

ساختار اصلی پنچره ها،معمولی ست،مثل تمامی پنجره هایی که ما همواره می بینیم.اما چینش موزائیک ها و رنگ ها در اطراف پنجره حجمی را ایجاد می کند که خواه ناخواه درک مخاطب دربرقراری ارتباط با پنجره را دچار اشکال می کند،اشکال از این جهت که مخاطب متوجه تضاد میان سطوح می شود.حضور بی چون و چرای انحناها و خطوط شکسته که در واقع در نتیجه خطای عمدی دید در نگاه اول هست یکی از بارزترین شگردهای هوندرت واسر است.




سطح افق به طبیعت تعلق دارد و سطح قائم به بشر.

طبیعت از نگاه واسر:

10 درخت،از داخل پنجره ها به سمت بیرون ساختمان رشد کرده اند. به عقیده هوندرت واسر،حضور این درخت ها،نشانگررویکرد مجدد به طبیعت در تاریخ بشراست.او می گوید باید حد و مرز موجود در رابطه بین طبیعت و انسان را قبول کرد وتنها آن هایی می توانند در این ارتباط،به طبیعت نزدیک تر شوند که طبیعت را به اندازه ی خود دوست داشته باشند.



واسر در جمله ای چنین گفته که سطح افق به طبیعت تعلق دارد و سطح قائم به بشر.درواقع،حضور طبیعت در ساختمان به طور مشخص درخت، به شکلی ناخودآگاه کارکردی درونی در انسان ایفا می کند ودر خدمت حرکت قائم یا عمودی و یا متعالی انسان به سمت کمال است.

به خدمت گرفتن طبیعت برای حرکتی متعالی،در واقع بیانی این چنین دارد که انسان با لمس همیشگی طبیعت،هیچ وقت فراموش نکند که از کجا آغازیده است و به کدام سو در حرکت.
رشد پیچک ها بر روی دیوارنماها،در بی قاعده تر کردن طرح نما و جلوه دادن به حضور پنجره ها،کمک بسیار می کند و هوندرت واسر با به خدمت گرفتن طبیعت در سطحی غیرمعقول،سعی دارد از انسان تجلیل کند.
سطح طبقات،از همکف تا روی پشت بام،در متنی گیاه وار،قرار دارد.این متن گاه در قالبی موزائیکی،در پای دیوارنمایان می شود وگاه در قالب درختی خشک .

وبه این شکل هوندرت واسر وجوه دیگر طبیعت را به مخاطب بازمی شناساند.


هوندرت واسر،برای یادآوری ارتباط بین انسان و طبیعت وانسان و ساختمان،از
شیوه ای بی واسطه و محسوس استفاده می کند وتمایز رنگ ها،ناهمگونی احجام و حضور طبیعت در شکلی مشخص،در رسیدن به این هدف،مؤثراند.
او در تلاش است تا درک زیبایی را نه تنها از طریق حس بینایی که از طریق چهار حس دیگر نیز،ممکن سازد.



ادامه دارد...

۱۳۸۴-۰۶-۲۷

kUnsThAusWiEn/1


در ابتدا مي خوام از دوست خوبم،آرش فايض تشكر كنم
كه دليل آشنائي بنده با اين معمار بزرگ بودند.




هوندرت واسر
Hundert Wasser



راهی که من با گام هایم طي می کنم،
رفتن به موزه،
مهم تر و زیبا تر از راه هایی ست
که آنجا بر روی دیوارها،
آویخته می یابم.

1953
پاریس


هوندرت واسر،در پانزدهم دسامبر سال1928،در وین،اتریش،به دینا آمد.نام اصلیش فردریک استوواسر است که بعدها در سال 1949،اسم هنری هوندرت واسر را برای خود برگزید.

در سن 10 سالگی در پی اغتشاشات داخلی اتریش،به خانه ی مادربزرگش نقل مکانی اجباری کرد و پنج سال بعد،69 نفر از خویشاوندان یهودی مادری اش را دیپورت کردند و سپس کشتند.

در سن 20 سالگی تحصیلات پایه اش به پایان رسید و بعد از آن در آکادمی هنر های زیبای وین به تحصیل پرداخت،اما بعد از گذشت سه ماه،از ادامه تحصیل منصرف شد و این،نقطه ی آغاز دوره ی جدیدی از زندگی اش بود.او مسافرتی طولانی را شروع کرد و در این میان بر روی سبک خاص خودش،کار کرد.

از سال 1952به بعد آثار هنری اش را در کشور های مختلف به نمایش گذاشت.این آثار در ابتدا شامل نقاشی بود و بعدها،سری زیبایی از تمبرهایش را نیز شامل شد.

از سال 1954،دیدگاه اش به ارتباط بین طبیعت و انسان،انسان و ساختمان،المان های ساختمانی وارتباط بین ساختمان و طبیعت را به صورت تئوری تنظیم کرد و در طی چند سال بطور متناوب،به چاپ رساند.

هوندرت واسر،در سن 34 سالگی با شخصي به نام یوکو ایکووادا،ازدواج کرد و در ونیز زندگی مشترکشان را آغاز کردند. اما عمر این زندگی تنها چهار سال بود. هوندرت واسر بعد جدایی از ایکووادا،فیلمی مستند با نام «بدبخت در عشق» را به تهیه کنندگی شخصی به نام فری راداکس ساخت.او بعد از این،دو سخنرانی ناموفق داشت و در طی چند سال در انزوا به سر برد.او در این میان،قایقی به نام « ریژینتاژ» ساخت و همچنان که این قایق بر سطح آب کانال های ونیز شناور بود، به زندگی و کار در آن می پرداخت.


آشنا شدن او با شخصی به نام «جرام هارل»،نقطه آغاز زندگی دیگری برای او محسوب می شود،از این زمان به بعد،فعالیت هنری او افزایش یافت : چندین نمایشگاه در کشورهای مختلف برگزار کرد، طراحی تمبر و پرچم را تجربه كرد و در اين ميان به معماری پرداخت.

در سال 1980،در مخالفت با نیروی هسته ای و همچنین بحثي در مورد معماری درخور و شایسته بشر و طبیعت، در مجلس سنا در واشنگتن دي سي، سخنرانی کرد. در سال 1985،پروژه آپارتمان هوندرت واسر را آغاز کرد و در سال 1990،پروژه کانست هاوس وین را.
او تا سال 2000،چندین پروژه معماری را اجرا کرد.

هوندرت واسر،در نوزدهم فوریه،سال2000 به دلیل سکته قلبی،در قایق اش،برای همیشه آرمید و بنا بر آرزویی که داشت،او را در پای بوته ی لاله ای در باغ مردگان شاد،در نیوزلند،به خاک سپردند.



ادامه دارد...

۱۳۸۴-۰۶-۱۹

شعر انجام






هنري جدي ست خنديدن؛
بايد كه فردا نكوتر به انجامش رسانم،
بگوييدَم ، امروز آن را نيك مي توانم؟
آيا همواره ، بارقه ، از دل بر مي آمد؟

سَر كه شوخ طبعي را
به چيزي نگيرد
در دل ، اخگري نمي افروزد!



نيچه،
اكنون ميان دو هيچ،
علي عبداللهي

۱۳۸۴-۰۶-۱۳

SITE/2



ساختار خود تخريب در معماري:


نمايشگاه مبهم نما (سيال)(نامعين) :

ساختار، حجمي ست پويا كه درك عميق محتواي مبهم را براي مخاطب ممكن مي سازد. ساختار خود تخريب، توانائي ايده ي معمارانه را در جايگزيني درك حسي از حجم به جاي فهم معنا نشان مي دهد، در واقع پويايي محتوا و كنكاشي كه ناخودآگاه در ذهن مخاطب ايجاد مي شود، معلول حضور متروك و تخريب شده ي ظاهر بناست.
در اين بنا، ما با ديوارهاي ريخته و خارج از شكل هندسي، رو به روئيم كه نشانه ي تعليق و نامتعين بودن است. مخاطب با مفهوم ساختار به شكل مبهم رو به روست و در برابر زماني سيال قرار دارد كه بيان كننده ي نامعلوم ماندن «‌ كي » ساخته شدن اين بناست.
حضور آجرهاي ريخته در پاي ديوار، نبود سقف در ظاهر بنا و وجود سوراخ هاي بزرگ و كوچك در بدنه ي ديوار و به طور كلي، نماي نا متعارف ساختمان كه در عين حال از وجود يك نمايشگاه كامل و ساخته شده در درون خود حكايت مي كند حركت سيال ذهن را به مخاطب القاء مي كند.



نمايشگاه شكاف :
در اين بنا، مخاطب با شكاف در بدنه ي ديوار رو به رو مي شود و گويي شاهد روند تخريب بخشي از ساختار است. گوشه اي از حجم، به آرامي از كل آن جدا و از آن دور مي شود.
نفس شاهد روند شالوده شكني يك ساختار بودن، به شكلي قدرتمند، تمايزي كه در نحوه ي برخورد با معنا و مفهوم ايده ي معمارانه قبل و بعد از تخريب اتفاق مي افتد را پررنگ مي سازد.
آنچنانكه در نحوه ي فهم ايده ي پنهان در حجم، با حضور قوي شكاف و اينكه سرانجام اين حضور، علت جدا شدن بخشي از بناست، نوعي خلل ايجاد مي كند. به گونه اي كه بر نفس «اختراع» معنا و مفهوم براي اين متن به ظاهر ساده، آگاه مي شويم.
در واقع محتواي فرآيند اين نوع تخريب، كشف گراماتولوژي در پروسه ي درك انسان از كل حجم است.
نيز، تأكيد بر اين پروسه را در پروژه هايي چون: نمايشگاه كاتلر ريج ، بناي مشجر شاهديم.
در نمايشگاه كاتلر ريج، فضاي ورودي با ساختاري گسيخته، متفاوت و نو تعريف مي شود.
و يا در بناي مشجر، ساختارتركيبي از آجر و درخت است. نحوه ي قرارگيري درختان بين فضاي ورودي و بخش اصلي بنا، توانايي طبيعت و غالب بودن آن را نشان مي دهد، به طوري كه از نماي رو به رو، گويي درختان، بنايي را در خود پنهان كرده اند.

بناي دروني/ بيروني :

شكل تخريبي ساختار و پوسته ي بنا، معنا و مفهوم فضاي بيروني و دروني را مورد كنكاش قرار مي دهد، مرز بين فضاي بيرون و داخل در اين بنا، تعريف شده نيست و در اين فرآيند حضور مسخ شده و غيرقابل كاربرد وسايلي كه نماد نوع كالاي قابل فروش در داخل بنا ست، همچون كاتاليزوري سرعت دهنده عمل مي كند كه در ابهام مفهوم فضاي خارجي و داخلي، تأثير قوي دارد.

برخورد صريح ساختار و در معرض ديد قرار گرفتن عناصر سازنده ي بنا، مخاطب را با تعريفي جديد از زيبايي شناسي مواجه مي سازد.


_________________________________________


گروه سايت، در صدد بازتعريف مفاهيمي ست كه به شكلي بنيادين، براي مخاطب جا افتاده است و سعي دارد مسير درك و فهم مخاطب از محيطي كه « هست » دستخوش تغيير گردد و در آخر او را با محتوايي جديد، ناشناخته و تا حدودي ماليخوليايي، رو به رو سازد.


عكس هاي بيشتر؟

_________________________________________
براي آشنائي بيشتر با اين گروه :

http://www.siteenvirodesign.com/

اين مقاله در مجله ي « رايانه، معماري و ساختمان » چاپ شده است.

۱۳۸۴-۰۶-۰۶

SITE/1


در ابتدا مي خوام از استاد بزرگوار، خانم دكتر طهوري،
تشكر كنم كه دليل آشنايي بنده با اين گروه بودند.



معماري روائي

SITE and Narrative Architecture


معماري روائي، با قرارگرفتن در خارج از سيطره ي نئومدرنيسم و پست مدرنيسم تاريخي، قصد گسترش و توسعه ي طرح هاي بديعي را دارد كه از علم روانشناسي و جامعه شناسي، برخوردار است. در واقع ايده ي روايتگر، فرآيند انتقال تأثير و برجستگي انديشه ي اصيل به كمك معماري به مثابه ي گفتگويي ذهني به جاي معماري فرم و سمبل است.

معرفي:

گروه سايت(SITE)،فعال درزمينه ي معماري و هنر هاي محيطي با صاحب امتيازي اليسون سكاي و جيمز وينز است كه در سال 1970 در نيويورك سيتي شكل گرفت. هدف از ايجاد اين گروه، كشف واجراي ايده هاي نو در طراحي بناها و فضاهاي عمومي بود. در خلال دهه ي 80 تا 90، كارهاي گروه سايت، به دليل نقشي كه در ايجاد معماري روايتگر و استفاده از منابع جامعه شناختي و روانشناختي در معماري داشت، در حوزه ي خاص و عام ، به معماري مفهومي و تجربي تشبيه شد.

جيمز وينز: در شيكاگو به دنيا آمد و در دانشگاه سايرا كيوز ، در رشته ي هنر و تاريخ هنر، تحصيلاتش را به پايان رساند. قبل از اشتغال به هنر معماري، در خلال سال هاي 1955 تا 1968، به عنوان مجسمه ساز به كار هنر پرداخت. آثار او در سطح بين الملل به نمايش در آمده و مجسمه هاي او تقريبا در 40 موزه امريكا و اروپا موجود است.
همچنين او جوايزي از بنياد گوگنهام،پوليتزر پرايز،بنياد فورد،بنياد گراهام و ... دريافت كرده است.
آقاي وينز،رئيس دپارتمان طراحي محيطي و فضاي داخلي هنرستان پارسونز در نيويورك سيتي مي باشد. وي در زمينه ي بسط و پرورش كانسپت پروژه و همچنين برنامه هاي فرهنگي و سخنراني ها فعاليت دارد و نيز مقاله هايي در زمينه ي مباني نظري معماري براي مجله هاي حرفه اي در امريكا،اروپا و ژاپن مي نويسد.
دقت و توجه بي نظير وي به معماري، به آزاد سازي نيروي بالقوه ي مفهوم زيبائي شناسي پروژه كمك بسياري مي كند.


اليسون سكاي: در نيويورك سيتي به دنيا آمد و در رشته ي هنرهاي زيبا در دانشگاه ادلفي ، اتحاديه ي دانشجويان هنر و دانشگاه كلمبيا به تحصيل پرداخت.
او دپارتمان نشريه ي سايت را گسترش داد و سري مجله ها و كتاب هاي (On Site) را با سرمايه ي خودش منتشر كرد.
كار او در گروه سايت، شامل طراحي داخلي، طراحي نمايشگاهي، گرافيك و امور انتشارات مي باشد. اوهمچنين پيشنهاد دهنده و مجري ايده و مفهوم پروژه است.

اوج درگيري كارخانم سكاي، در يك پروژه، زماني ست كه روند كار به مرحله ي اجراي مفهوم پروژه مي رسد و هنگامي اين درگيري به پايان مي رسد كه مفهوم مورد اجرا به محتوايي بكر و تازه و در عين حال قابل قبول، دست يافته باشد .

ميشل ستون: از سال 1970، به عنوان يكي از مديران بخش اداري در گروه سايت فعاليت داشته است. در خلال اين سال ها، مسئوليت هاي وي شامل، عكاسي، گرافيك، طراحي و مشغوليت هاي خاص يك سردبير، بوده است.



------------------------------------------------------------------


نشانه شناسي معماري:


آزادراه 86 :
مسير اين آزادراه،از داخل دريا شروع ،سپس به سطح فضايي باز ادامه مي يابد كه به عنوان نمايشگاه جهاني هنر عمومي ونكوور به سال 1986، در نظر گرفته شده است. شكل مسير، متأثر از فرم موج، بر روي زمين مورد نظر پيش روي مي كند، وارد زمين مي شود، سپس جاي خود را با حضور كمرنگ طبيعت يا آب، عوض مي كند و دوباره از زمين خارج مي شود. اين شكل ناپايدار، به تكرار خود ادامه مي دهد تا جايي كه به سمت آسمان ميان دو آزادراه راه موازي، ختم مي شود، به شكلي كه مخاطب با عدم قطعيت و نتيجه و هدف، به طور ناگهاني، رو به رو مي شود.



مخاطب، اين حركت را از فرم ناپايدار و به شدت متغير آزادراه 86 مي بيند، يك آزادراه چهار بانده به طول 712 فوت، كه مبدا آن دريا و مقصد آن به سمت آسمان نشانه رفته است.
در اين آزادراه، فرآيند نقل و انتقال، جابه جايي سمبليك از نقطه ي A به B و به طور كلي حمل و نقل، به خوبي نمادسازي شده است.نماد ها، وسايل نقليه يي هستند كه بر روي آزادراه قرار گرفته اند.

ما دراين جا با 4 نوع تعريف از فرآيند نقل و انتقال مواجهيم:

_ حمل و نقل زميني،كه شامل انواع دوچرخه ها،موتورسيكلت ها،اتومبيل ها(اغلب مدل دهه ي 40)،كاراوان ها و كاميون ها مي شود.
_ حمل و نقل هوايي كه شامل هلي كوپتر، كايت مي باشد.
_حمل و نقل دريايي كه شامل انواع قايق و بخشي از يك كشتي مي شود.
_و نوعي از حمل و نقل كه شايد چندان با اين واژه تعريف نشده باشد و آن كفش هايي ست كه بر روي كف آزادراه در حالت گام برداشتن قرار گرفته اند.

در آزادراه 86، آزادراه به شكل عام خود، بازتعريف مي شود، و در طي اين بازتعريف ، مخاطب را با مفهومي تازه روبه رو مي سازد، و آن فضايي ست كه مي تواند قابليت انتقال راحت و سريع و قابل قبول «هر‌نوع» وسيله ي نقليه را فراهم سازد، در آزادراه 86،تعريف و تصوري كه از يك آزادراه به عنوان حمل و نقل زميني وجود دارد، با شروعش از دريا و پايان يافتنش به سمت آسمان و نشانه هاي متفاوت و ناهمگوني كه بر روي سطح آن از نوعي خوب عمل كردن، خبر مي دهند، در فرآيند نوعي دگرديسي قرار مي گيرد. در انتها، آزادراه، به شكلي ناتمام به سمت آسمان در حال حركت است و آخرين وسيله ي نقليه، اتومبيلي ست كه بين قسمت پاياني آن و آسمان به صورتي ايستا، قرار گرفته است.


خانه ي لوريه مالت :

كالبد بنا متعلق به سال 1820 مي باشد. هدف، مرمت فضاي داخلي بناست .
فضاي داخلي بسيار ساده مرمت مي شود، اما نكته ي مهم اين مرمت، به كارگيري گچ بري هاي بديع آن است.

در متني ساده و معمولي، حضور متغير اشياء به احياء فضاي فكري قرن نوزدهم مي پردازد. اين اشياء گچي و جايگيري آن ها در مكان هاي مختلف خانه به شكلي ناتمام و ناقص، به كار گرفته شده اند. نحوه ي قرارگيري اشياء از جايي شروع مي شود و كمرنگ و ناتمام ،از ديد مخاطب پنهان مي ماند. چيدمان اشياء گويي بر پنهان ماندن بخشي از روح زيستن و ارتباط آدمي با آن ها تأكيد مي كند.در خانه اي كه متعلق به كساني بوده كه سال هاست تعلق ظاهريشان را با آن قطع كرده اند،اما آگاهي موجود در فضاي خانه در تلاش است كه به نوعي احياگر حضور مجدد آن ها باشد.
نگاه بر روي سطح صاف ديوار مي لغزد تا اولين خطوط اشياء آشنا،نمايان شود.
حضور كمرنگ اشياء ،خود دليلي مي شود بر درك قوي حس زيبايي شناختي متعلق به قرني ديگر،كه بر روي سطح ديوارها حركت مي كند،و با ناپديد شدن آرام اشياء در ديوار،اين حس نيز به داخل ديوار نفوذ مي كند، ناپديد مي شود و مخاطب را در حالت تعليق قرار مي دهد.

پاركينگ ارواح :

اين فضا، در ابتدا متني ست معمولي كه در هر نقطه ي جهان به همين شكل تعريف مي شود، فضايي با خط كشي ها و علايم راهنمايي كه نظمي مناسب به قرارگرفتن اتومبيل ها مي دهد. اما ناگهان مفهوم « پاركينگ» مورد توجه قرار مي گيرد كه به شكلي نمادين ظاهر مي شود. در انتهاي پاركينگ، حضور اتومبيل هايي كه آسفالت شده اند، تعريفي سه بعدي از مفهوم كاربردي فضاي مذكور بدست مي دهد.
غلبه ي آسفالت بر اتومبيل و ايستايي مطلق آن ها نكته ي مهم موضوع اين طرح است. در واقع نماد عدم حركت به شكلي افراطي به نمايش گذاشته مي شود و شايد حضور پررنگ حمل و نقل و به دنبال آن آشوب محيطي اي كه طبيعتا ايجاد مي كند،بدين وسيله در پاركينگ ارواح، به پايان خود مي رسد.

مركز طراحي با مصالح بنايي نيويورك :

بر متن پويا و متغير فضاي اين مركز، سبك هاي معماري، طي دوره هاي تاريخي متعدد، باز نمايي مي شود، گروه سايت سبك هاي معماري مورد نظر را با الگويي مشخص به شكلي سه بعدي تعريف مي كند،در ضمن اينكه توجه به توالي زمان رشد و تكامل تفكر و ايده ي معمارانه را در نحوه ي قراگيري و چيدمان آجرها برهم،مد نظر قرار مي دهد.
مخاطب در اين متن چند لايه،در مقام فهم و درك رشد نگرش بشر به بعد مكاني از يك سو و برخورد با سبك هاي مطرح و مهم معماري از اولين دوره تا عصر حاضر،قرار مي گيرد.
انتخاب نشانه يا الگويي خاص كه بي درنگ، ويژگي بارز يك دوره ي تاريخي از معماري را انتقال دهد، توانايي گروه سايت را در نحوه ي بكارگيري الگونگاري در معماري داخلي و با توجه به كاركرد فضا، مشخص مي سازد.

ادامه دارد...

_________________________________________________


اين مقاله در مجله ي «رايانه، معماري و ساختمان» چاپ شده است.

۱۳۸۴-۰۵-۳۱

نقاش،خودم


زرد


این انفجار آنقدر آرام اتفاق مي افتد که می توانم تا انتهای کوچه 1266، پیاده بروم و در هوای خانه ی انیس الدوله، به حرف های قصابی گوش بدهم که لطافت گلبرگ های دودخورده ی گچی را از من بهتر می فهمد.
جسارتم از کف پله های دخمه ی جدول روزنامه و میز که بالا می رود،بانوی گوشت و ساتور را،بهتر می بینم که تاریخ یکصد ساله ی خود را در گرما و خاک نشسته بر کتیبه اش،به آرامی نفس می کشد.
می نشینم پشت یکی از همین نیمکت ها و تا معدن كلمات به خاكستر نشسته ته بكشد،من در مسیر ترک های این دیوارها،با انگشتان خاکستری انیس،دوست شده ام و او مرا تا آستانه ی سرای رطوبت و ردپای نور،می کشاند و می بینمش که چگونه در میان هوای قصابخانه،به دنبال شب های آرام خودش می گردد.
از آستانه ی در كه می زنم بیرون،برایم تنها یک خیابان مولوی مانده است و سایه ی سابقه داری که گاه و بی گاه نگاهی به قدم های مرددم می اندازد.
وقتی به نقطه ی صفر- صفر بازگردم، خواهم فهمید که انفجار بسیار نزدیک است و تصمیم می گیرم که تا آخرین لحظه ی حضور،انگشتانم را برای اشتیاق کاغذ های آ3 سیاه کنم.
...


انيس الدوله ي سابق
اتحاديه ي قصاب هاي فعلي

آبي

صداي انفجار جذب هواي راكد مي شود ، ردي از صدايي پنهان، بر ته مانده ی افکار خنثی شده،برش می زند و... چشم هایم را باز می کنم.
اینجا،همه درخت است و آسمانی که گه گاه سرک می کشد.
ردپاي اين صدا آبي ست و از پشت تابلوی سبزي كه درختان خيس برايم ساخته اند، مرا می خواند، می دوم، تا آنجا که نیرویی برایم مانده، و خود را در ارتباط خیس برگ های تازه شبنم خورده،غرق می کنم.درخت ها که می ایستند،دریاچه ی محصور را می بینم،لحظه ای سكوت...صدا بر درياچه، آرام،رنگ مي زند،درياچه كمي كه جان مي گيرد، به طرفم آهسته ، حرکت می کند...يا شايد من به سمتش...

می دانم که هوای شمس تبریزی چگونه این آب را تسلیم خود می کند تا آنجا که چرخی می زنم و تصوير خود را ايستاده و معكوس بر سطح شكننده ي اين آينه می بینم كه در هواي مولانا پيچيده شده...
ابيات پنهان چرخ مي زنند و به زباني كه هزاران سال از من جلوترند ، خلوص را آرام آرام زمزمه مي كنند.
می پرسم در میانه ی این درختان سبز و دریاچه ی محصور چه می کنم؟...
...با اين پرسش، سكوت شكسته شده و تابلو ، ديگر تابلوي قديم نيست.

خطي در هوا حرکت می کند و پهنه ي آسمان شكاف مي خورد....و....تازه می فهمم که باران یعنی چه.



قرمز

باران که تمام شد،زندگی از کناره های سر سبز،سر ریز شد و در میان ریشه ی درختان،نفوذ کرد.
مي گفتم:شاید،حقیقت را،زندگی… كه همه چیز ناگهان از حرکت ایستاد،انگار،در نقطه ای کوچک از این بی نهایت نزدیک،زمان برای ثبت حسی مخفی متوقف شد….شاید حقیقت آنچنان تلخ نبـ… صدا گفت:…تعبیر و معنا که جلو بیایند،همه چیز تلخ می شود...
آسمان که برش خورد،تازه فهمیدم باران یعنی چه…تا وقتی هواي مولانا،مرا در خود غرق نمی کند، ایستادن بر سطح زندگی یی که دارد سرریز می شود،کار ساده ای نیست،…
می ایستم و می فهمم که این تعبیر،مدت هاست که مهر « از تاریخ گذشته» ، خورده است…

دیگر به این، نمی توان گفت دریاچه ی محصور،زندگی عميقا در آوندهای همیشه تشنه ی این درختان سبز،نفوذ کرده است.






سفيد


حالا، این هوا ،چیز دیگری طلب می کند،شاید چیزی نافذتر از باران،شاید چیزی خالص تر از این آب ،شاید چیزی عمیق تر ازین سکوت...
می دانستم که انفجاری دیگر در راه است،اما این انفجار سریع تر از آن رخ می دهد که حتی بتوا...

...