۱۳۹۷-۰۱-۱۰

Eagle Hotel





(*)

...
تلفن زنگ نزد. چیزی بیدارش کرد. نشست و به ساعت روی میز نگاه کرد. چهار و سی و هفت دقیقه. پاهایش را از لبه ی تخت پایین انداخت و پوتین هایش را پوشید و نشسته گوش داد.
با تفنگی در دست جلو رفت و گوشش را به در چسباند. به دستشویی رفت و پرده ی پلاستیکی حمام را کنار زد و شیر را باز کرد تا آب از دوش جاری شود. پرده را برگرداند و بیرون رفت و در دست شویی را بست.
پشت در ایستاد و بار دیگر گوش داد. کیف نایلونی را از زیر تخت بیرون کشید و روی صندلی یی در گوشه ی اتاق گذاشت. چراغ روی میز کنار تخت را روشن کرد و ایستاد و به فکر فرو رفت. فکر کرد ممکن است تلفن زنگ زده باشد و او گوشی را برداشته و روی میز گذاشته باشد. ملافه را صاف و بالش را مرتب کرد. به ساعت نگاهی انداخت. چهار و چهل و سه دقیقه. به تلفن نگاه کرد. گوشی را برداشت و سیم را کشید و باز به دو شاخه زد و گوشی را دوباره گذاشت. بعد رفت و پشت در ایستاد در حالی که انگشتش روی ضامن تفنگ بود. روی شکم دراز کشید و گوشش را به شکاف زیر در چسباند. باد سرد. انگار جایی دری باز شده بود. چی کار کردی. چی کار نتونستی بکنی.
به آن سوی تخت رفت و دراز کشید و روی شکم به زیر تخت خزید و اسلحه را به سمت در نشانه گرفت. زیر تخت فضای کافی بود. قلبش محکم به فرش خاک گرفته می کوبید. دو ستون تاریکی بر نور یک دست زیر در، عمود شدند و همان جا ماندند. صدای بعدی که شنید چرخیدن کلید در قفل بود. خیلی آرام. در باز شد. می توانست راهرو را ببیند. هیچ کس نبود. منتظر ماند. سعی کرد حتا پلک نزد ولی زد. بعد دو چکمه ی گران قیمت از پوست شترمرغ در آستانه ی در ایستاد. شلوار جین تنگ. مرد آن جا ایستاده بود. وارد شد. یک راست به سمت حمام رفت.
...




کشور جای پیرمردها نیست
نوشته ی کارمک مک کارتی
ترجمه ی امیر احمدی آریان
نشر چشمه

(*): No Country for Old Men (2007)
Directors: Joel and Ethan Coen





۱۳۹۷-۰۱-۰۴

Book One






نگاه كنيد و نمي توانيد آن را بيابيد.
گوش كنيد و نمي توانيد آن را بشنويد.
سعي كنيد و نمي توانيد به آن دست يابيد.

بالا؛ واضح نيست.
پايين؛ تاريك نيست.
يكپارچه، بي نام،
به مأواي هيچ باز مي گردد؛
جايي كه همه شكل ها را در بر مي گيرد،
شكلِ بي شكل،
ظريف، ماوراي درك.

به آن نزديك شويد و آغازي ندارد.
آن را دنبال كنيد و پاياني ندارد.
نمي توانيد آن را بشناسيد
ولي به سادگي در زندگي خود مي توانيد آن شويد.

بدانيد از كجا آمده ايد؛
اين عصاره ي خرد است.





تائو تِ چینگ
لائوتزو






۱۳۹۶-۱۲-۲۸

97






پیش از هر چیز، این نوشته، تشکر و قدردانی عمیق من است از تمامی کسانی که با حضورشان ( چه دور/ چه نزدیک) و کلامشان (چه مطلع/ چه در عین بی خبری) همراه دلگرم کننده ی من بودند در روزهای تاریکی که در سال 96 گذراندم.

زمانی که در من توان نوشتن نبود، نه توان حرف زدن و نه توان رفتن، هر کلام و هر آوایی که بار سنگین لحظات را تحمل پذیر کرد، مقدس بود و مرهم. آن حضور امیدبخشی که، اگرچه در بی خبری، انگیزه ی فرو بردن نفَسی عمیق، از سر اطمینان و آسودگی را در من روشن نگه داشت، نازنین و دوست داشتنی است و من بیش از آنکه سپاسگزار این "بودن" باشم، شگفت زده ی ساز و کار هستی ام که چگونه بر لبه ی تاریکی دویدن مرا، این چنین زیبا، ممکن ساخت.

به احتمال قوی، تعدادی از آن ها که خطاب من اند، هرگز از وجود این نوشته باخبر نخواهند شد. اما برای من آنچه که مهم است، پیوند جادویی و دلپذیر ضمیرهاست که در مواقع سخت، نجات بخش است و همین دلیل خوبی است برای قدردانی ام. پس شاید خطابم این پیوند جادویی نیز باشد و ایمان دارم که قدردانی من از طریق همین پیوند، به نحوی به قلب آن ها خواهد رسید. و برای من همین کافی است.

و در نهایت اینکه، آمدن روزهای نو را تبریک می گویم. 
امیدوارم در سال پیش رو، هر لحظه، جشنی باشکوه از مهرورزی های بی دریغ، آرامش و سرور عمیق برای همگان باشد.