۱۳۹۷-۰۴-۰۶

caché










و گفت: رضا، شادبودن دل است در تلخیِ قضا.
و گفت: رضا، ترکِ اختیار است پیش از قضا،
و تلخیْ نیافتن است بعد از قضا،
و جوش زدنِ دوستی است در عین بلا.


تذکره الاولیا







۱۳۹۷-۰۴-۰۱

دوست







* به زنده یاد عباس کیارستمی که در مهربانی و صداقت، جسور و واقعی ست. *
---------------------------------------------------------------------------


همیشه هست در راه های باهم
راه.
کناره اش
دشت نرگس یا خارا
فرقی نمی کند.

از سطح رابطه عبور می کند،
در تداوم نگاهی
که رویگردان است
از دیدارهای گذرای خیابانی،
سلام و احوالپرسی های رقیق،
و خداحافظی های خنک.

هست؛ در عمقِ شاهرگی که دوشاخه می شود.
انتهای هررگ جمجمه ای ست.
بی چشم. بی دهان.

در هر دیدار
پَرِشِ عمودی نبض،
شکل عادی و معمولی حضور را
برهم می زند.
و حس غریب و مبهم را
به سرور و شادی
که ازهُرمِ نفس نیلوفرِ مخفی برمی خیزد،
تبدیل می کند.

و درست مثل وقتی
که ورق در دفتری برمی گردد
زندگی از همان دیدار
دوباره آغاز می شود.

هست. همیشه.




شاعر: آذر کیانی 








۱۳۹۷-۰۳-۲۹

.






روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد
و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت.

روزی که کمترین سرود
بوسه است
و هر انسان
برای هر انسان
برادری ست.

روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند.
قفل
افسانه ییست
و قلب
برای زندگی بس است.

روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است
تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی.

روزی که آهنگ هر حرف، زندگی ست
تا من به خاطر آخرین شعر، رنج جستجوی قافیه نبرم.

روزی که هر لب ترانه ییست
تا کمترین سرود، بوسه باشد.


از شعر "افق روشن" – احمد شاملو







۱۳۹۷-۰۳-۲۳

Spellbound






می گویند در یک روز معمولی، نقاشی جوان به همراه دوستش تصمیم می گیرند تا به سینما بروند. آن ها شیفته ی این هنر نوپا، قدم به سالن سینما می گذارند، اما زمانی که تماشای فیلم های صامت و کوتاه سیاه و سفید تمام می شود، نه دیگر آن روز، معمولی است و نه آن دو، نقاشانی مانند دیگران! بناست تا در آن سالن تاریک، الهه ی هنر بر هر دوی آن ها لبخندی بزرگ و جاودانه بزند و در گوششان زمزمه کند: شما قرار است سرآمدان جنبشی نوین شوید!

پیکاسو و براک، هرگز در عمر خود تاثیرپذیرفتن شان را از هنر سینما تایید نکردند، اما دلایل بسیاری وجود دارد که نشان می دهد اولین جرقه های شکل گیری سبک یکتای کوبیسم، در همین سالن های تاریک سینما زده شد. زمانی که پیکاسو و براک، جلوه گری پرسپکتیوهای متفاوت تصاویر متحرک بر صفحه ی دو بعدی نمایش را همچون وحی، دریافت کردند و این ویژگی را پایه و اساس آثارشان قرار دادند.


Aficionado (1912) - Georges Braque


تصور بر این است که میان نقاشی و سینما، بیشتر این سینماست که وام دار نقاشی است و شکی در این نیست. اما آن نادر لحظه هایی که نقاشان بزرگ در برابر جادوی سینما تسلیم شده اند، نمی تواند لحظه هایی عادی باشد. همچنانکه اگر حقیقتاً پیکاسو تحت تاثیر سینما، پیکاسو شده باشد، باید در حد و مرزهای عظمت سینما تجدید نظر کرد.

در این میان، شاید از بهترین و درخشان ترین نمونه های تسلیم شدن یکی از رب النوع های نقاشی قرن بیستم در برابر سینما، بتوان به سالوادور دالی اشاره کرد! کسی که بسیاری از کارگردانان بزرگ سینما مانند لوئیس بونوئل را شیفته ی خلاقیت های بی پایانش کرده بود.

و آن نادر لحظه ای که دالی در برابر سینما خلع سلاح شده، در فیلم متروپلیس، شاهکار فریتز لانگ رخ می دهد. جایی که لانگ برای به نمایش گذاشتن فوران عطش تماشاگران رقص قهرمان زن فیلم، ترکیبی گیج کننده از چشم های خیره را در برابر مخاطب می چیند.


Metropolis ( 1927)- Director: Fritz Lang

و دالی تسلیم این تصویر می شود و هجده سال بعد، تاثیر عمیق این تصویر در یکی از شاهکارهای دیگر سینما، در نهایت کمال و قدرت، امکان بروز می یابد. سکانس رویا در فیلم طلسم شده ی هیچکاک، جایی که ما در رویا/کابوس قهرمان داستان پرسه می زنیم. رویایی که هیچکاک برای برپایی اش از جادوگری به نام دالی کمک می گیرد و چه فرصتی بهتر از این تا دالی بتواند شیفتگی اش را به عظمت سینما، به بهترین شکل به نمایش بگذارد؟


Spellbound (1945)- Director: Alfred Hitchcock- Set Designer: Salvador Dali













۱۳۹۷-۰۳-۲۱

در ستایش ِ عبور و یا چگونه از نمودارِ سینوسیِ احوالاتِ آدمیان دوری کنیم






Illustrator: Daria Skrybchenko



من خودم را پشت دیوارهای برج و باروی گرداگرد ام قایم می کنم
و شما را تماشا می کنم که چه بیهوده تلاش می کنید تا تصویر مخدوش آدم های تلخ زندگی تان را بر این دیوارها منگنه کنید.

نمی توانم لبخند را از لبانم پاک کنم وقتی سرشاخه های سبز از بالای این دیوارها به سمت تاریک شما گسترده می شوند.

نمی توانم شادی را از چشمانم بگیرم وقتی پرنده ها از فراز باروهایم به سمت شما پر می کشند و آوازشان بر آسمان تیره ی بی ایمانی تان به مهر، خط می اندازد.

و نمی توانم جوی باریک روی گونه هایم را سد کنم وقتی می بینم چگونه غرق در وهمِ برنده بودن، شبحِ هولناکِ نابخشوده های گذشته تان را همچنان در آغوش می فشارید و آسیب می بینید.