۱۳۹۳-۱۰-۰۸

Magi



باشد تا امسال برای جهان، سال دیگری باشد.
پر از مهربانی،عشق و لبخند.
کریسمس مبارک. 
 Merry Christmas
Joyeux Noël


 

۱۳۹۳-۰۹-۲۸

RecitAL


Frank Kunert معمار بی رحم و سنگ دل دنیای کوچکش است. دنیایی که او می سازد، پیش از آنکه در آن بازی خشن اش را آغاز کند، دنیایی سرد و سوت و کور است، سمبل روزمرگی های خسته کننده و نمایانگر تمام فضاهایی ست که می توانند به بدترین شکل، یک زندگی را کسالت بار کنند. ساختمان هایی با دیوارهای زشت و شوره زده و نمدار، پنجره هایی که با نوعی بی حوصلگی و گویی از سر رفع تکلیف با پرده پوشانده شده اند. 


از نظر من تا جایی که او از آدمک هایش استفاده نکرده، عکس ها عالی و در تاثیرگذاری قوی اند. زمانی که پای آدمک ها به دنیای او باز می شود، بیان هنرمند ضعیف می شود. رنگ های تند در عکس ها منتشر می شوند و تصویر کلی، حالتی بچه گانه پیدا می کند. 


انزوا، بی فرهنگی و دیوانگی هست اما به واسطه ی حضور آدم ها، ظاهری طنزآلود دارد. نوعی امیدواری حس می شود که اجتناب ناپذیر است. انگار که هنرمند هرچقدر هم که بخواهد بدبینی به خرج دهد، احتمال تغییر منش آدم ها را نمی تواند نادیده بگیرد. 


درغیبت آدم ها اما، ماجرا فرق می کند. Frank Kunert با بی رحمی و رک گویی آزاردهنده ای حرف هایش را می زند. او با نوعی بی خیالی بی ملاحظه، ساختار پناهگاه بشر را تغییر می دهد و ماهیت آن را با یک سری جا به جایی های زیرکانه، اضافه کردن یک عنصر ساختمانی و یا حذف کردن آن زیر سوال می برد و گاهی که می بیند واقعیت بسیار عالی چهره ی بی روح و سردش را به رخ می کشد، کوچکترین تغییری در آن ایجاد نمی کند. 


ماکت های Frank Kunert را می توان به چند دسته کلی تقسیم کرد: در گروهی از ماکت ها، تخته شیرجه نقش اصلی را دارد وغالبا در جایی قرار دارد که شیرجه زدن از آن، نتیجه اش مرگ و در بهترین حالت آسیب شدید است. سمبلی از سقوط انسان امروز به ورطه ی تباهی و با سر فرو رفتن در لحظه های بی معنا. همین حالت در مورد سرسره ها و اتوبان ها نیز تکرار می شود. 





دسته ی دوم سنگ های توالت هستند که یا در مکان های عمومی قرار دارند یا در مکان های خارج از دسترس و در بعضی موارد استفاده های دیگری هم از آن ها می شود. این سری به گمان من نمادی از نبود حریم شخصی و یا عادی شدن وقاحت است، نشان می دهد که چگونه آدم ها با بی ملاحظه گی، وجوه ناخوشایند خود را به دیگران تحمیل می کنند، او چرخه ی مصرف گرایی را با ارائه ی کثافت های غیرقابل مصرف در قالب کالا و فرهنگ، تعریف می کند. 






دسته ی سوم مربوط به معماری مدرن می شود. ساختمان های "شیکی" که خود را در بافت قدیمی فریاد می زنند، جای دیگر ساختمان ها را تنگ می کنند و یا بر پایه و اساسی مضحک ساخته شده اند. او از معماری استفاده می کند تا کیفیت حضور دو طبقه ی اجتماعی در کنار هم را به نمایش بگذارد. در این سری او به ندرت تغییری در واقعیت ایجاد می کند. از این ویژگی معماری که می تواند ناهنجاری های فرهنگی و اجتماعی پنهان در لایه های یک جامعه را در قالبی سمبلیک آشکار کند، با خبر است و از آن به خوبی استفاده می کند. 




دسته ی چهارم مربوط به آپارتمان هایی ست که عناصری در آن ها جا به جا شده اند. بالکنی که با ریل قطار همپوشانی دارد، بالکن هایی که به دری باز نمی شوند، نماهایی که مانند تابلو اعلانات، فرسودگی ناشی از یکنواختی را نمایش می دهند، همه سمبل روند فرسایشی گریزناپذیر و غیرمنطقی و بی معنا بودن زندگی شهری ست. قرار دادن گهواره ی کودک در تراس و کار گذاشتن میکروفون در کنار آن و نصب بلندگوها روی پشت بام، نبود فرهنگ آپارتمان نشینی و در کل بی ملاحظه گی های گاها غیر قابل تحمل انسان ها نسبت به دیگران را نشان می دهد.





عکس های Frank Kunert، تنهایی و انزوای تحمیل شده به انسان امروز را نشان می دهد. سازگاری خطرناک بشر با بیهودگی را به نمایش می گذارد. از شادی و عشق خبری نیست. سبزه و طبیعت برای مرده هاست و یا تنها حسرتی ست که به شکلی خنده دار قاب شده.




فرهنگ در میان زونکن ها گم شده و جایش را سپری کردن بی مورد زمان گرفته است. ایمان و تعهد از محدوده ی سنگ قبرها فراتر نمی رود و پوچی، اعتقاد را از درون خالی کرده است. 



حرکت و جا به جایی ناممکن است و زندگی، برزخی ست که در آن فاصله ی آدم ها تنها با برهوت پر می شود. لبخندی نیست. همه جا یخ زده و باران خورده و پوشیده از برف بی تفاوتی آدمی ست.




دنیای Frank Kunert شکلی اغراق آمیز از جهان پیرامون ماست. او برای بیان آنچه که میان انسان ها می گذرد و بسیار آزاردهنده است، از معماری کمک می گیرد. نیازی نمی بیند بستری که برای زدن حرف هایش فراهم می کند تفاوت بسیار فاحش با واقعیت داشته باشد. او فکر شده روی مرز میان واقعیت و خیال گام برمی دارد و با کمترین تغییرات، همذات پنداری مخاطبش را تسریع می بخشد.
 
 


آنچه که شدیدا در دنیای او نایاب است مهربانی و دوستی ست، تعامل و همزیستی مسالمت آمیز است. همزمان که او بر معضل نبود احترام به دیگری تاکید می کند، بی احترامی آدم ها به خودشان را نیز به عنوان یک ناهنجاری بارها و بارها به نمایش می گذارد. در ورای همه ی این ها، گویی هنرمند در حال گفتن یک چیز است: تا زمانی که انسانیت نیست، در غیاب همه ی خوبی ها، بیچاره گی، با لحنی گزنده و تحقیرآمیز بر سر زندگی فرو می بارد و آن را ذره ذره تباه می کند.