۱۳۸۴-۱۱-۰۴

aBrhA



برفی نمی بارد.امروز یک روز آفتابی ست با ابرهای پراکنده.یک روز نه چندان سرد در میانه ی فصلی که باید سرد باشد...که باید ببارد....
می شود بی هیچ شتابی در یک خیابان تقریبا شلوغ قدم زد،بی آنکه فکر سرماخوردن به سرعتِ قدم زدن بیافزاید.
پس بیرون می روم و در یکی از خیابان های تقریبا شلوغ قدم می زنم.
به ویترین ها نگاه نمی کنم.سنگ فرش خیابان و درختان را نگاه می کنم که یک پرسپکتیو تک نقطه ای را تعریف می کنند...به سمت مرکز پرسپکتیو پیش می روم که همواره از من دور است تا هر جا که درختانی باشند و سنگ فرشی.
تصور می کنم که اگر می خواستم یکی ازین درختان را بکشم، چگونه می کشیدمش.
یکی از درختان را نشانه می کنم و با مدادی خیالی دور تا دور تنه و شاخه هایش را پررنگ می کنم....اما نقاشی ناقص می ماند،چون دیگر از کنار درخت رد شده ام.
درختی دورتر انتخاب می کنم.این بار یک قلم موی خیالی بر می دارم با لکه های قهوه ای جایی که به نظرم لازم می آید را پر رنگ می کنم و بعد با رنگی روشن تر و دوباره رنگی تیره.نقاشی تمام می شود و به این فکر می افتم که خودم یک برگ سبز روی یکی از شاخه هایش اضافه کنم...اما نه...رنگ سفید نزدیک قلم موی خیالی ام است.پس با لکه های سفید،برف را روی شاخه های درخت می نشانم .
به درخت که نزدیک می شوم نقطه ای سبز رنگ به چشمم می آید.هرچه نزدیک تر می شوم نقطه بزرگ تر می شود و شکل پیدا می کند... برگ سبز را می بینم...به شاخه متصل است.تا به حال این رنگ سبز را ندیده بودم...می ایستم و خوب نگاهش می کنم.

۱۳۸۴-۱۰-۱۶

تمثیل قصر



آن روز، امپراطور زرد قصر خویش را به شاعر نشان داد.چون به پیش رفتند،نخستین ردیف از ایوان غربی را،یکی یکی، پشت سر گذاشتند، که مانند رف های آمفی تآتری تقریبا بی کران، بر باغی اشراف داشت که آیینه هایی رویین و صفوف در هم پیچیده ی درختان عرعرش، اندیشه ی هزار تو را به ذهن می آورد.
در آغاز خویش را به شادی در آن گم کردند،چنان که گوئی تن به بازی داده اند.اما بعد این شادی به هولی مبهم آمیخته شد،زیرا خیابان های مستقیم باغ، انحنائی بسیار خفیف و مداوم داشت و در خفا مستدیر بود.نزدیک نیمه شب،ملاحظه ی اختران و قربانی کردن به موقع یک قمری، آنان را قادر ساخت تا خویش را از آن اقلیم جادویی رهایی بخشند،اما نتوانستند خود را از احساس گم شدگی، که تا آخر با آنان بود،برهانند.
سپس از پستوها و حیاط ها و کتابخانه ها و تالاری هشت ضلعی با ساعتی آبی گذشتند، و یک روز صبح از برج مردی سنگی را دیدند و بعدها هرگز ندیدند.بر قایق هایی از چوب صندل رودخانه های زلال بسیاری را، یا چندین بار رودخانه ای واحد را،درنوردیدند.موکب امپراطوری می گذشت و مردم خویش را به خاک می افکندند؛اما روزی به جزیره ای رسیدند که مردی در آن چنین نکرد،زیرا هیچگاه پسر آسمان را ندیده بود،و جلاد،به اجبار سر از تنش جدا کرد.
نگاه آنان بی اعتنا از موی سیاه سرها و رقص های سیاه و نقاب های غریب طلایی می گذشت؛هر آنچه واقعی با هر آنچه رویایی می آمیخت،یا به سخن دیگر،واقعیت یکی از اشکال رویا بود، به نظر ناممکن می رسید که زمین چیزی جز باغ و جویبار و پدیده های معماری و شکوه و جلال باشد.هر صد قدم به صد قدم برجی سینه ی آسمان را می شکافت،رنگ برج ها به چشم یکسان می نمود، هرچند نخستین زعفرانی و آخرین ارغوانی بود،انتقال تدریجی رنگ این چنین ظریف و تعداد برج ها این چنین زیاد بود.

شاعر(که از این همه شگفتی که دیگران را به اعجاب آورده بود بر کنار می نمود)در پای برج ماقبل آخر،سروده ی کوتاه خود را که امروزه ما بی هیچ تردید با نام او پیوسته می داریم،و چنانکه اصلح مورخان تأکید می کنند،برای او مرگ و جاودانگی آورد،قرائت کرد.متن شعر مفقود شده است؛کسانی بر آنند که این شعر فقط از یک مصرع تشکیل می شده است؛و آن دیگران که معتقدند فقط از یک کلمه _ آنچه مسلم و در عین حال باورنکردنی است اینست که تمامی قصر عظیم، با دقیق ترین جزئیات آن، با تمام چینی های منقش و هر نقش، بر روی هر چینی و سایه روشن هر فلق و شفق، و هر لحظه ی شاد یا غمبار در حیاط سلسله های جلیل فانیان،خدایان و اژدهایانی که از گذشته ای نامعلوم در آن قصر سکنی گرفته بودند، در آن شعر مضمر بود.همه ساکت بودند، بجز امپراطور که فریاد برداشت: تو قصر مرا دزدیدی! و تیغه ی شمشیر جلاد، شاعر را دو نیم کرد.
دیگران داستان دیگری نقل می کنند.می گویند هیچ دو چیز مشابهی در جهان نمی گنجد، و می گویند که به محض آنکه شاعر شعرش را قرائت کرد قصر ناپدید شد،گویی ویران شد و با آخرین هجای شعر آخرین نشانه های آن هم محو گردید.مسلما چنین افسانه هایی چیزی بیش از خیالپردازی های ادبی نیست.شاعر برده ی امپراطور بود و چون یک برده مرد؛ سروده ی او دستخوش نسیان شد زیرا مستحق نسیان بود، و اخلاف او هنوز می جویند، و نمی یابند، کلمه ای را که عالم را وصف کند.





خورخه لوئیس بورخس
مترجم: احمد میرعلائی