۱۳۹۲-۰۲-۱۷

Rotunda/2


شما فکر می کنید بنایی که در تصویر زیر می بینید چه کاربری دارد؟

در کمتر بنایی می شود چنین ماهرانه حس حرکت را ایجاد کرد به نحوی که شاید فکر کردن به کاربری آن کمی به تعویق بیافتد. به راحتی می شود جذب عظمت فرو رفتن دو گنبد شد و دائم به نتیجه ی این مسیر فرو لغزیدن فکر کرد. به نظر می آید پوسته ی بیرونی بنا عمدا چنان معمولی در نظر گرفته شده که حدس اینکه داخل ساختمان چه خبر است مشکل تر شود. می تواند کتابخانه باشد، یا موزه یا دانشکده...اما موقعیتِ آن دو گنبد اجازه نمی دهد حدسیات مان رنگ قطعیت به خود بگیرد.
این بنا، یک آدیتوریوم است. به دلیل عملکرد نمایشی که این نوع بنا دارد قاعدتا باید شمایلی سمبلیک داشته باشد اما در برابر آفریده های این معمار، قواعد و اصول، جایی دور از انتظار ما پرسه می زنند. حقیقت این است که نگاه گذرا بر بنا، به فهم حرفی که در پس ظاهر سرد آن نهفته است کمکی نمی کند.
ظاهرا Imre Makovecz  طبیعت انسان را به خوبی می شناسد. او می داند که چگونه با طراحی هایش حس کنجکاوی فرد را قوت بخشد. اگر تلاش هنرمندان بر این باشد که اثر هنریشان را با خلق و ترکیب سمبل ها،جاودانه کنند، Imre Makovecz  ترجیح می دهد با به بازی گرفتن کهنه سمبل ها، تصویری ناپایدار اما تاثیرگذار ارائه دهد به گونه ای که بخواهید برای حفظ کردن آن در خاطرتان، بارها نظاره گرش باشید. همانند مونالیزای داوینچی که تمام جاودانگی اش در آن نگاه غریب و لبخندی است که حتی مارسل دوشان نتوانسته متزلزل اش کند.
آدیتوریوم به شکلی طراحی شده که وجه پشتی بنا،یعنی در حقیقت محل ورود نوازندگان و مجریان، گیراتر و زیباتر از هر وجه دیگرش باشد،حتی ورودی اصلی،که اساساً در بناهایی با کاربری نمایشی،بسیار چشمگیر و پذیرا طراحی می شود،به شکلی تعمدی، ظاهری سرد و بی تفاوت دارد.





به پایان رسیدن ساخت برلینر فیلارمونی در سال 1963، آغازگر ارتباطی نو میان موسیقی و مخاطبش شد. علاوه بر آنکه ظاهر بنا،نه مانند دیگر سالن های کنسرت، فاخر و گویی دور از دسترس،بلکه صمیمی و متواضع طراحی شده بود،همچنین در داخل بنا،ارتفاع کم سن به نسبت کف سالن و چرخش ردیف تماشاگران به دور سن، باعث می شد نوازندگان نه در جایگاهی بالاتر از مخاطبانشان، بلکه در میان مردم قرار بگیرند. هنگامی که تماشاگر بر صندلی اش می نشست، با تمام وجود پیامی جدید و دلچسب را درک می کرد: همه نشسته گرداگرد مرکزی که موسیقی از آن می تراوید و از طریق بهترین نوازندگان، میان قلب ها منتشر می شد. بی فاصله، بی آنکه فخرفروشی کند.



اهمیتی که Imre Makovecz در این بنا، به ورودی مخصوص اجراکنندگان می دهد،دست کمی از زیر سوال بردن اصول طراحی سالن برلینر فیلارمونی توسط هانس شارون ندارد. در میان سالن های چند منظوره،سالن های تئاتر و اپرا،سالن های کنسرت و ... نمونه های کمی را می توانیم بیابیم که در آن ها به همان میزان که به ورودی اصلی،بها داده اند به ورودی اجراکنندگان هم پرداخته باشند،اجراکنندگان،کسانی که به یمن حضورشان،اجتماعی زیر سقف آن سالن،شکل می گیرد،کسانی که حرفی برای گفتن دارند... Imre Makovecz اولویت هایش را خودش تعریف می کند،برای چیزهایی احترام قائل است که ما به آن ها توجه چندانی نداریم و دوست دارد که این احترام را به بهترین شکل به نمایش بگذارد. او در مواردی که دارای اهمیت تلقی می شوند،چندان تابع عرف نیست و همین باعث می شود تا حداقل کمی، مخاطب در مورد اولویت هایش دچار تردید شود.
حالا نگاهی به داخل بنا بی اندازیم.


اینجا، محل اجتماع تماشاگران است،درست پس از ورودی اصلی نه چندان خاص بنا، مخاطب خود را در برابر ردیفی از درختان سنگی می یابد.اما به چه دلیل؟ آیا تنها زیبایی بخشیدن به فضا، برای معمار مطرح بوده و یا شاید او اینجا نیز،در حال به نمایش گذاشتن شعبده ای دیگر است؟ شاید باید وارد سالن شویم تا پی به چرایی حضور این درختان ببریم.


حضور درختان،شیب جایگاه تماشاگران را توجیه می کند. در واقع، معمار به زیباترین شکل، ستایشی خالصانه و به شدت ملموس از طبیعت ارائه می دهد: درختان سنگی، سَنبل های عظیم و در عین حال بی پیرایه از طبیعت هستند و اگر مخاطب می تواند بر روی این صندلی ها بنشیند و بر سن اشراف داشته باشد، به خاطر قدرتی است که در انبوه شاخ و برگ آن ها موج می زند. قدرتی که گنبد اصلی را کج کرده و در پی آن با کج شدن اجتناب ناپذیر گنبد دیگر، محصول، ظاهر یکتا و عجیب معماری بنا است. همچنین، در داخل، زیبایی چشمگیر سالن،از پس رنگ گرم پوسته ی چوبی ایست که بر سرتاسر پیکره ی سالن منتشر می شود و به فضا، صمیمیت و در عین حال شکوه می بخشد.


فضاهایی که نیاز است تا یک آدیتوریوم را تعریف کند و همچنین سلسله مراتبی که باید رعایت شود تا در نهایت، نتیجه، معقول و قابل پذیرش باشد،یک فرصت استثنایی در اختیار معمار قرار داده است.اینکه بتواند کنترل فرآیند درک اثر را در اختیار بگیرد،به گونه ای که در آخر،یک برداشت کلی به معنای متعارف حاصل نشود و آنچه که پس از خروج از بنا در ذهن ماندگار می شود،جزئیاتی باشد که در کنار هم قرار گرفتن شان، پیامی ویژه و نامتعارف را برساند،پیامی که قابل بیان نباشد!


* تقریبا دو سال پیش،هنگامی که در آرشیوم در حال جستجوی مطلبی خاص بودم،متوجه ی مجموعه ای از کارهای Imre Makovecz شدم که خیلی پیش از آن، برای نوشتن مطلبی بر آنها کنار گذاشته بودم. انقدر شگفت زده شده بودم که بخواهم متنی بر آن مجموعه کارهای بی نظیر بنویسم اما گرفتاری های نامنتظره، امر نوشتن را به تاخیر انداخت. تا اینکه پس از مدت طولانی و پیدا کردن وقت، دوباره به سراغش رفتم.
وقتی در ویکیپدیا، برای بیشتر آشنا شدن با معمار جستجو می کردم متوجه شدم که درست چند روز پیش از بازگشت مجددم به نوشتن، Imre Makovecz ، این معمار بی نظیر فوت کرده است! برای مدت ها، پی بردن به این مسئله، مانع می شد تا مطلب را تکمیل کنم. خواسته ام این بود که مطلبی بنویسم در خور عظمت و یگانگی کارهای Imre Makovecz ، اما هیچ واژه ای ، هیچ جمله ای برایم دلچسب نبود و راضی ام نمی کرد.
درآخر تصمیم گرفتم تسلیم شکوه و زیبایی ای شوم که خاص معماری او است و تنها شیفتگی ام را نشان دهم؛ همانند شاگردی که می داند هرگز تبحر استادش را نخواهد یافت و هرگز توان بیان درک و دریافتش را تمام و کمال، از آثار او نخواهد داشت.
انتخاب اثری ویژه بین کارهای معمار، ساده نبود. در دو بنایی که معرفی شد، نمونه ی کوچکی از نبوغ Imre Makovecz دیده می شود که در متن به توضیح آن پرداخته ام. امیدوارم که این مطلب، مخاطبش را تشویق کند تا بیشتر با آثار این معمارِ حقیقتا خلاق آشنا شود.



۱۳۹۲-۰۲-۱۰

Rotunda/1



قضاوت یا خوانش. این دو پیامدهایی هستند که همواره به شکلی اجتناب ناپذیر، درست پس از خلق یک اثر هنری رخ می دهند. بهترین اتفاقی که برای یک اثر هنری می تواند رخ دهد این است که مورد خوانش قرار گیرد و نه قضاوت. هر چقدر که فعل خوانش مستقل از پیش فرض های مخاطب رخ می دهد، امر قضاوت از میان متن کهنه ی دانستگی ها، بر برداشتی صحیح از اثر سایه می اندازد و این هدفی نیست که برای تجسم یافتن الهامات هنرمند تعریف شده باشد.
قضاوت همواره با فعل مقایسه همراه است، بنابراین ناهمخوانی برداشت های مخاطب با آنچه که پیام حقیقی اثر هنری است زمانی آغاز می شود که خوب یا بد بودنی را برایش تعریف کنیم، ناپخته یا حرفه ای بودنی را برایش تعریف کنیم و در نهایت با صفتی خاص، کادری تنگ برایش بسازیم و اگر سرچشمه ی پیدایش ایده های نو را نه در ذهنیات هنرمند که در گستره ای غیرقابل دسترس ِهوشیارانه، فرا تر از خودآگاهی اش بدانیم، ناگزیر باید بپذیریم که امکان قضاوت اثر، توسط خود هنرمند نیز وجود دارد و صادقانه باید بگوییم که این برخوردی بسیار معمولی و عامی دربرابر امر خاص آفرینش است.
خوانش اما همواره از ساختار آرمانگرایانه ی قضاوت به دور است، به دنبال در حد کمال رساندن کیفیت خلق اثر هنری نیست، بلکه هر آفریده ی هنرمند را در جایگاه مخصوص به خودش می بیند. در امر خوانش، مخاطب اجازه می دهد که تحت تاثیر اثر هنری قرار بگیرد، بی هیچ مقاومتی، بی هیچ برداشتی، درست همانند وقتی که برای بار اول پدیده ای نو را مشاهد می کند، اجازه می دهد در برابر خاموشی ذهنیاتش، حقیقت پنهان در اثر حرفش را بزند.

Imre Makovecz  جزو آن دسته از معمارانی است که از یک چیز با خبر است و آن واقعیت انکارناپذیر وجود همان دو پیامد است که می توانند از مخاطب، گوشی مشتاق حرف های نو بسازند و یا او را به چشمی بسته در برابر گستره های کشف نشده تبدیل کنند. چیزی که آثار معماری او را خاص می کند هدفی است که سهل ترین واکنش مخاطبش یعنی امر قضاوت را نشانه گرفته است: تلنگر زدن به ساختار محکم دانسته ها.


برای کسانی که با کارهایImre Makovecz  آشنایی ندارند، دیدن تصویر بالا، چه برداشتی را در بر دارد؟ این حدس که شاید در حال تماشای یک کلیسا هستیم؟ نمادها که چنین می گویند، آن صلیب طلایی، آن برج ها، آن در بزرگ...اما، این بنا، غرفه ی مجارستان در اکسپوی 1992 اسپانیا ست... البته یک غرفه در اکسپو، طبیعتاً مکانی ست که شما را با ویژگی های شاخص یک کشور آشنا می کند...این مشخصه ی بارز اکسپوهاست، قرار است به اطلاعات افراد نسبت به کشورهای مختلف افزوده شود. اما عاملی که باعث می شود در برابر این غرفه، دریافت اطلاعات به کندی صورت بگیرد این است که به بنا زیر سایه ی نام عملکردی نگاه می کنیم که برگرفته از دریافت های پیشین ماست. به خودمان می گوییم که معمار غرفه، یک کلیسا را معرف کشورش دانسته بنابراین طول می کشد تا متوجه شویم پیکر اصلی بنا، برای اشاره ای زیرکانه به مرسوم بودن ماهیگیری در مجارستان، قایقی وارونه است و جزئیاتی دارد که در هیچ کلیسایی مورد استفاده قرار نمی گیرد. همین که شناخته شدن بنا، با خروجی آرام از پس هاله ی ابهامات رخ می دهد، می تواند شگردی عالی باشد برای بالا بردن سطح کنجکاوی بازدیدکنندگان تا جایی که تصمیم سفر به آن کشور را بگیرند.

Photographer: Bruno Barbey

حالا اگر مخاطب فکر کند که ساختاری که در برابر است را درک کرده وقتی وارد بنا شود تجدید نظر خواهد کرد، آنچه که فضای داخل بنا را می سازد قابل تصور نیست،چراکه در پس ذهن برای بنایی که شبیه به کلیساست فضای داخلی کلیسایی تصور می شود. اینجا، شما به جشنی بصری دعوت شده اید که نقطه ی اوجش، یک شعبده بازی شگفت انگیز است! معمار، با تردستی مجموعه ای از سمبل ها را به نمایش می گذارد که در پس آن، اتفاق دیگری انتظار شما را می کشد، نه معنای سمبل ها و تعاریف معمول، بلکه فضایی تهی شده از هرگونه معنا.


مخاطب در پس زمینه ای از رنگ های سرد، میان سطوح یک دست و شیشه ای، معلق در فضایی از انعکاس های رازآلود و یخ زده می ماند. معمار در معرفی کشورش صادق است، سرشار از شیفتگی در برابر ظاهر بی نظیر بنا، ناگهان وارد فضایی می شوید که ملاقاتی ست بی پرده با آنچه که طبیعت قالب مجارستان را تعریف می کند.
تضاد بی نظیری که میان ظاهر بنا و فضای داخلی اش وجود دارد به مخاطب فرصت می دهد تا با پیش داوری هایش مواجه شود، فرصتی یگانه که در آن، ناخودآگاه، بی اعتبار بودن امر پیش داوری بر تن ذهنیات ترک می اندازد.
اما واقعیت این است که دریافت های انسان از جهانی که در آن می زیید، دائما در دایره ای از تاخت و تازهای به ظاهر غیرقابل توقف ذهن و برهه هایی کوتاه و بعضا نامحسوس از سکوت عمیق، در حال چرخش است و باید چنین باشد. ایده آلیستی نگاه کردن به عملکرد ذهن، اینکه ذهن باید تسلیم همیشگی سکوت باشد، تنها امکان شکل گیری دریافت های درست را سخت می کند. حقیقت این است که تعادلی ست میان دل مشغولی های بی فایده و خاموشی های درونی، هرکدام به بهبود دیگری کمک می کند. 


ادامه دارد...