۱۳۸۵-۰۸-۱۰

باز برايم از شهري ديگر...



شهرهاي باريك 1

مي گويند ايزورا(1)، شهر هزار چاه، روي درياچه ي زير زميني عميقي بر پا شده است. هر جا ساكنان شهر سوراخ هاي دراز عمودي در زمين كنده اند و به آب رسيده اند، شهر نيز تا همانجا و نه فراتر از آن، دامن گسترده است: پيرامون سبز فامش رنگ كناره هاي تاريك درياچه ي مدفون شده را تكرار مي كند، آنچنان كه منظره اي نا مرئي، منظره ي مرئي را مشروط مي كند. گويي تمام آنچه زير آفتاب در حركت است با موجي به جلو رانده مي شود كه در زير آسمان آهكي ِ صخره محبوس مانده است.
در نتيجه دو گونه مذهب در ايزورا در تقابل اند: برخي معتقدند كه خدايان شهر در اعماق درياچه ي سياهي سكني گزيده اند كه رگه هاي زير زميني را تغذيه مي كند. اما برخي ديگر بر اين باورند كه خدايان در سطل هايي كه به طناب چاه ها آويزان است خانه دارند و آن ها را بيرون حلقه ي چاه ها مي توان ديد و نيز در قرقره هاي كوچك و بزرگي كه براي بالا كشيدن آب مي چرخند، در چرخ چاه ها، در دسته ي تلمبه ها، در تيرك هاي چوبي آسياهاي بادي كه آب را از عمق حفاري هاي آزمايشي در جستجوي آب به بالا مي كشند؛ در دكل هايي كه ماشين هاي حفاري را بر پا نگه مي دارند، در مخزن هاي معلق روي بام ها و مستقر بر تير پايه ها، در قوس باريك مجاري آب، در تمام ستون هاي آب، لوله هاي عمودي، سربالايي ها و سرازيري ها، مخزن هاي لبريز از آب و حتي بالاي فرفره هايي كه بر فراز داربست هاي هوايي ايزورا، شهري كه رو به بالا در حركت است، نصب شده اند.



شهر ها و چشم ها 3

پس از هفت روز طي طريق از ميان بيشه زاران كسي كه به باوچي(2) مي رود نمي تواند آن را ببيند، اما به مقصد رسيده است. شهر بر چوب پايه هاي باريكي تكيه دارد كه به فاصله زيادي از يكديگر از زمين سر بر آورده اند و در بالاي ابرها گم مي شوند. براي رفتن به شهر بايد از نردبان هاي باريكي بالا رفت. ساكنان شهر به ندرت روي زمين پيدايشان مي شود: هر چه لازم است از قبل آن بالا برده اند و ترجيح مي دهند پايين نيايند. هيچ چيز شهر با زمين در تماس نيست، مگر آن پاهاي دراز حواصيلي كه تكيه گاه شهر است و در روزهاي درخشان و پرنور، سايه اي مشبك و زاويه دار، كه نقش آن بر برگ هاي درختان بيشتر مي افتد.
سه فرضيه در مورد ساكنان باوچي عنوان مي شود: يكي اينكه از زمين متنفر هستند؛ ديگر اينكه آنقدر به آن احترام مي گذارند كه از هرگونه تماسي با آن پرهيز مي كنند؛ و سوم اينكه شهر را به همان شكلي كه قبل از آن ها بوده است چنان دوست دارند كه هرگز از تماشاي آن با دوربين ها و تلسكوپ هايي كه رو به پايين زيج رفته اند خسته نمي شوند و در عين اينكه از فكر نبودن خود در آن پائين مبهوت باقي مانده اند، برگ به برگ، سنگ به سنگ و مورچه به مورچه ي آن را از نظر دور نمي دارند.



شهرها و داد و ستد ها 4

در ارسيليا(3)، براي برقراري روابطي كه حيات شهر را حفظ مي كند، ساكنان نخ هايي را به رنگ هاي سفيد يا سياه يا خاكستري يا سفيد و سياه از گوشه ي خانه ها به هم وصل مي كنند كه هر يك به نوعي رابطه مربوط مي شود، مثلا رابطه ي خويشاوندي، داد و ستد، سلطه گري، نمايندگي. وقتي تعداد نخ ها آنقدر زياد مي شود كه ديگر رد شدن از ميانشان امكان ندارد، ساكنان شهر را ترك مي كنند: در و پيكر خانه ها را از هم جدا مي كنند؛ تنها نخ ها باقي مي مانند و پايه هاي نخ ها.
از دامنه ي كوهي، آوارگان ارسيليا با اسباب و اثاثشان كلاف به هم تافته ي نخ هاي كشيده شده و پايه هاي نخ ها را كه از دشت سر برآورده اند، تماشا مي كنند: شهر ارسيليا هنوز همان است كه بود و آن ها هيچ اند.
ارسيليا را در جاي ديگري از نو مي سازند. با نخ ها شكلي مشابه همان شكل قبلي بر هم مي تنند؛{ شكلي} كه مي خواهند پيچيده تر و نيز با قاعده تر از مورد قبلي باشد. بعد آن را رها مي كنند و خود با خانه هايشان باز به جايي دور تر نقل مكان مي كنند.
بدين سان هنگامي كه در سرزمين پيرامون ارسيليا سفر مي كني، به ويرانه هاي شهر هاي متروكه اي بر مي خوري كه نه ديواري از آن ها بر جاي مانده و نه استخوان مرده اي كه باد به هر سو ببردش: تنها تارهاي در هم تنيده ي رابطه ها را مي بيني كه به دنبال شكلي مي گردند.







شهرهاي نامرئي
ايتالو كالوينو
ترانه يلدا

_________________________________
1.Isaura
2.Bauci قهرمان داستاني اساطيري نوشته ي Ovide كه خانه اش پس از پذيرفتن خدايان زئوس و هرمس در آن، به معبد تبديل مي شود.
3.Ersilia