۱۳۸۶-۰۷-۱۸

کاما



در آخرین بخش از بحث مکث:

رو به سالن کتابخانه نشسته بودیم پشت میز چوبی قدیمی و کتاب کوچک پوسیده ای را با احتیاط ورق می زدیم که دست کم پنجاه سال عمر داشت. زل زده بودیم به طرح عمارت قجری که زمانی در کنار طاق بستان بوده و حالا دیگر نیست.
آن طرح و کتابخانه موزه ی ایران باستان، که ما یک گوشه اش نفس می کشیدیم در یک آن برایم یکی شده بودند و فضای درون عمارت را عینا حس می کردم که بزرگ می شد و از داخل کتاب بیرون می زد. سقفش با سقف بلند کتابخانه یکی می شد و دیوارهایش در بین مجله های چاپ پنج سال گذشته در داخل قفسه، نفوذ می کرد.
"نبودن" عمارت قجری با "بودن" کتابخانه ( و شاید بودن "ما" در کتابخانه) کمرنگ شده بود و لحظه به لحظه هستی می یافت، اما این، هست شدنی انتزاعی و تجریدی بود که با رگه های فکر و خیال و واقعیت می آمیخت.
نور ملایم از میان پنجره های بلند کتابخانه، نگاهم را روی دیوارهای سفید سالن چرخاند و از پوسته ی آن خیال پردازی ( و شاید هم حقیقت پردازی) بیرونم کشید.
فضای مکث، زمان و مکان نمی شناسد. امروز ِ من با هفتاد سال عمر کتابخانه به واسطه ی حضور کتابی پنجاه ساله، به لااقل دویست سال گذشته گره خورده و همه ی زیبایی این زمان ها، درون یک ذهن امروزی به دور هم پیچیده بودند و ترکیبی غنی و غریب، ساخته بودند.
شاید در یک چند راهه ی تجریدی _ حقیقی، مثل این، نبض شهر بیشتر بزند. بنا قدیمی است، اما فضایی که در میان ردیف آجر ها،برای خود جا باز کرده، روح پویایی دارد. ساده نگری است اگر فضای مکث را صرفا در قالب کالبدی عینی متصور شویم، این برای چند لحظه قدم از قدم برنداشتن، مدلول کنکاش ها و بازی هایی است که فضا با ذهن مخاطب انجام می دهد. الگوهای ذهنی و فکریِ بسته به ناگاه با تلنگری قوی از سمت معماری فضا، در خود فرو می شکنند و مخاطب ( ذهن) در جای خود میخکوب می شود.
نکته اینجاست که ما در میان چندین دنیای موازی در حرکتیم که هر کدام نقاط مکث خود را دارند. مخاطب، خود، یکی از همین دنیاهای موازی است که با قرار گرفتن در میان فضایی، رابطه ای دیالکتیک ( گاه به صورت قوی و محسوس و گاه ضعیف) میان خود و دنیای بیرون برقرار می سازد.
ذهن با جذب الگوهای خاص دنیای بیرونی و دگرگون ساختن و تطبیق دادن آن با الگوهای خودش، جهان درونش را و در نهایت روح جاری در بافت شهری را تکمیل می سازد.حال هر چه این ارتباط، میان جهان های موازی بیشتری صورت گیرد، ذهن، الگوهای بیشتری را دریافت کرده و در نتیجه عصاره ی حیات شهری غنای بیشتری می یابد.(به طور مثال، بحث و گفتگو در مورد فضایی خاص میان چند فرد، و یا قرار گرفتن در درون فضایی که در میان لایه های مختلف تاریخی شکل یافته و ...)
ذهن فردی که در معاصر ِ امروز سیر می کند، کمتر می تواند از نقاط مکثی گذر کند که ساخته ی دوران طلایی تاریخی است و بلعکس.
هم عصر تقویم بودن، انعطاف پذیری ذهن را در حرکت میان دنیاهای موازی دچار مشکل می کند و خواه نا خواه، محصول آن، بی توجهی به جای پای تاریخ است. در مورد منفی یا مثبت بودن جایگاه ذهن افراد بحث نمی کنم ( چیزی که مطلق نیست، ویژگی ثابتی ندارد) شاید افرادی که صرفا در جهان امروز سیر می کنند در راه صحیحی قدم بر می دارند و یا بلعکس، شاید راه کسانی که صرفا در هزارتوهای خاک خورده ی تاریخی گام برمی دارند، صحیح باشد.
اینکه نقش ذهن و گستردگی روح بشر را در شکل گیری کیفیت روح شهری، چگونه بدانیم، موضع و جایگاه ما را نسبت به بعد زمان و ویژگی های آن، مشخص خواهد کرد.
هویت شهری ققنوسی نیست که در خود بسوزد و از خاکسترش، همان که بود، چشم باز کند. ذهنی که خاک گذشته را با دید امروزینش، تجزیه می کند و با عصاره ی تفکر و تعمق می آمیزد،برای بافت شهری، گیاه هویت را با ریشه هایی قوی هدیه می آورد.




۱ نظر:

ناشناس گفت...

سلام ... ممنون از موزه‌ای که معرفی کردین ... برام خیلی جالب بود که معماری همچون چومی که با دولاویلت و نوعی ساختارشکنی شناخته شده، وقتی تو یک بافت تاریخی کار می‌کنه، به بستر اون احترام میذاره و به هیچ وجه قصد خودنمایی نداره ... در ضمن از مطالب خوبتان هم همیشه استفاده می‌کنم و لذت می‌برم ... حیف که خیلی کم می‌نویسید ... خیلی زود منتظر مطالب جدیدی از شما دوست عزیز هستم ...