حجمی که در
تصویر میبینید، نیایشگاه «برودر کلاووس» است. بنایی منسوب به سَنت نیکلاس، قدیس
قرن ۱۵ میلادی. مردی دهقان که یک شب خوابِ اسبی را دید که گل زنبقی را میبلعد.
خوابی که باعث شد تا او راه زهد و پارسایی در پیش گیرد. مسئلهای که سنت نیکلاس
را قدیسی خاص میکند دقیقاً همین است. برای او محل جلوس امر قدسی، بطن زندگی ساده
و معمول دهقانی است. خواب اشارتی است: اسب، نماد زندگی دنیوی و گل زنبق، حیات
معنوی.
مکاشفه و الهام
قلبی برای سنت نیکلاس نه در ظهور مسیح و مریم باکره، که در سادهترین اشیاء، در
نان و ماهی و چرخ گاری رخ میدهد. او قدیسی است که خدایش را در مناسبات میان امور
روزمره مییابد. به همین دلیل است که او به واسطهی خردورزیاش محبوب است. زاهدی
که سواد نداشت، دهقان بود، سرباز بود و میان دو لشکر دلیل صلح و آتشبس شد.
معماری نیایشگاه
«برودر کلاووس»، تجلی سَنت نیکلاس است. بنایی که در امتناع از نمایش نمادهای
مذهبی، جایی میان یک بنای یادبود و سیلوی گندم قرار میگیرد و حتی در صورت بیاطلاعی
ما از چیستی و چراییِ بودن آن در میان مزارع، حضورش مستدل و بجا به نظر میرسد؛
امری که سبب میگردد تا میل به کشف فضای داخلی آن رهایمان نکند.
امّا حکایت
برپایی این بنا به سادگی معماریاش نیست. زمانی که جمعی دهقان به «پیتر زومتور»،
معمار معروف سوئیسی، طراحی و ساخت نیایشگاه را سفارش دادند، او روشی برای اجرای
طرحاش تبیین کرد؛ روشی که بیشتر شبیه به یک آئین بود. او از دهقانان خواست تا 112
تنهی درخت را به شکل مخروطی که در تصویر زیر میبینید، کنار هم علم کنند. سپس در
24 لایه بر این سازهی چوبی بتن ریخته شد و زمانی که حجم سنگین بتنی سخت گردید، در
فضای توخالی ایجاد شده زیر تنههای مدفون در بتن، آتش روشن کردند. تنهها به کلی
سوختند و خاکستر شدند.
مواجهه با
معماری به مثابهی یک اثر هنری نه در فاصلهای معین از اثر، که در درون آن رخ میدهد.
در این حالت، ادراک حسی و فضایی زمانی حاصل میگردد که اثر در هر دو وجه عینی و
ذهنی بر ما محیط و مسلط باشد. مواجههی اصلی با نیایشگاه «برودر کلاووس» در اینجا
رخ میدهد:
درون فضایی
کاملاً متضاد با پیش فرضهایی که ما از یک فضای مذهبی داریم. جای خالی تنههای
درخت، ردّ دود آتش، تاریکی و نور. اینجا، در حیرت از کنتراست شدید میان نمای بیرون
و فضای داخل، مخاطب تسلیم رکگویی معماری داخلی بنا میشود.
معماری کلیسا/
نمازخانه/ نیایشگاه در شکل متداولاش، با نمایش شکوهمند امر مقدس و در اوج درخشش
زیبایی، حکم فانوسی را دارد که شبزدهای را به سمت خود هدایت میکند. در این حالت
گویی معماری برای کمال روح مختصاتی تعریف میکند که همواره از جایگاه واقعی فرد در
دنیای واقعی دور است.
در نیایشگاه
«برودر کلاووس» امّا تمامی فواصل به هم میریزند. سطح مضرس، پرداختنشده و دود
زدهی دیوارهای بتنی، با نمود لطیف و پر ظرافت نور و روزنهها ادغام میگردد.
محراب و محل جلوس فرد یکی است. صلیب در حلقهی فلزی تعبیه شده در دیوار، بازنمایی
مبهمی دارد و درک تصویری ما از تنها تندیس موجود، میان مریم باکره، مسیح و خود ما
در رفت و برگشت است. امتداد تاریک دیوارها نه به سقف، که به روزنی شبیه به یک
ستاره میرسد، به قابی برای آسمان، به امکانی برای بارش برف و باران در داخل
نیایشگاه.
اینجا تعمداً
عامل تأکید بر گسست میان امر فانی و امر قدسی حذف میگردد. انسان و نسخهی برتر او
بر یکدیگر همپوشانی دارند. مختصات امر متعالی منطبق بر مختصات ذهنی و روحی مخاطب
است و در این انطباق به سیاق شخصیت سَنت نیکلاس، تنافری میان انسانی عادی بودن و
رشد درونی وجود ندارد. به این ترتیب، الوهیت، نهفته در وجود خود فرد تصویر میگردد.
نکتهی مهم،
اجتناب معماری نیایشگاه از القای مستقیم مفاهیم مشخص به مخاطب است. امری که در
غیاب اشارههای مذهبی، دایرهی مخاطبان بنا را گسترش میدهد و از مرز عقیده میگذرد.
بنا دیگر یک وعدهگاه نیست، خلوتگاه است، آن هنگام که کیفیت نامتعارف فضا، زایشی
نو در شیوهی نگریستن را چون امری ضروری بر مخاطب جاری میکند. و این همه، چون
مکاشفات سَنت نیکلاس، نه به واسطهی شمایل قدیسان، که به مدد مظاهر جهان مادی چون
درخت، قطرهی آب، ستاره و... صورت میگیرد.
اتفاقی که در
این اثر «پیتر زومتور» بیمحابا رخ میدهد، قرار گرفتن فرد در هستهی اثر هنری و
تأثیرگذاری آنی بر او است. در نتیجه نیایشگاه «برودر کلاووس»، بیش از آنکه پناه و
محل آرام و قرار گرفتن باشد، بر فرو کشیدن فرد به دنیای درونیاش و حساس کردن نگاه
او بر ظرافت امر زیبا و معانی مستتر در آن تمرکز دارد و در نهایت، مشوق او به خروج
از بنا و بازگشت به دنیای واقعی با دیدی دیگر است.