۱۳۹۸-۰۳-۰۱

Cardamom






دلم شبی را می خواهد در یک باغ. گرداگرد، سروها و بید مجنون ها. 
بوته های گل در پناهِ تنه ی درختان. ماه بتابد بر برگ ها و گلبرگ ها.
و من در این میان، نشسته بر سکویی آجری، تماشاگر این منظره.
در پس زمینه، صدای گذر آب از جویی باریک و دور، دور تا دور باغ بر سکوتِ شب حریرِ لطافت ببافد.
و عطر چای و هل که با نسیم بپیچد لا به لای شاخه ها، موهای من، خوشه های گل و قطره های معلق ِ آب از فواره ای دور. 
از خنکای شب کمی سردم باشد و چای نیمه داغ گرم ام کند.
درخشش ساکت و ملایم باغ در شب. 
و من، شاهد این همه.







هیچ نظری موجود نیست: