هنگام قدم زدن در یکی از خیابان های شلوغ این شهر، سرم را به طرف یکی از آپارتمان های قدیمی بالا می گیرم و برگ های نازک گل های نرگس را می بینم. نرگس ها شاداب و پرطراوت از لبه ی بالکن به سمت خیابان سرک می کشند. در شهری که ظاهراً لطافت و زیبایی در برابر چشم ها پنهان است، در بالکن طبقه ی سوم یک آپارتمان قدیمی، یک نفر تصمیم گرفته پیاز نرگس بکارد و شاهد سربرآوردنش از خاک و نقش زدنش بر منظر شهر باشد. گویی که آرزویی را کاشته است.
اگرچه آن گلبرگ های لطیف و عطر دلچسب شان توان غلبه کردن بر
ملالِ شهر را ندارند اما گویی برای ساکنان آپارتمان و هرکه در خیابان نگاهش به سمت
این بالکن می گردد، حس رهاییِ دویدن با نسیمی خنک و تازه از فراز یک دشت را تداعی
می کنند.
اینجا در درون مان، حال و هوایی است که باید حفظ شود. به
تمهیدی، به رقصی، به کاشتن دانه ای تا قلب هایمان به جوانه های ترد و سبز مِهر،
تازه بماند. تا پیچ های مبهم زمان، گهگاه به حضور خورشیدهای بزرگ و کوچک شادی روشن
شود. تا گذر لحظه ها به طعمِ اشتیاقی برای زیستن، شیرین گردد.
امید که روزهای نو مبارک و چنین باشد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر