۱۳۹۷-۰۱-۱۴

در دوایرِ مماس بر شگفتی





مدتی ست مسئله ای ذهنم را به خود مشغول کرده: دیگر همه ی ما کم و بیش این حس را داریم که جهان از درون دارد به تدریج از معنا خالی می شود. توضیحی برای بسیاری از امور نمی توانیم بیابیم، چراکه بنظرمان می رسد منطقی ندارند. در جنگل بهم ریخته ای از نمایشگرهای بزرگ و کوچک گیر افتاده ایم و گویی ناخودآگاه بخش اعظمی از وقتمان تنها صرف سازگار کردن خودمان با تهی بودن این فضای شلوغ و درهم می شود. حالا روزگار بر مدار تجربیات حسیِ زود گذر و توهمات می چرخد. از لمس و درک واقعیات، به نگاه های سطحی و گذرا رسیده ایم و در این میان، قرار نیست چیز خاص یا عمیقی دستگیرمان بشود. فقط قرار است تا در مرکز انفجار اطلاعات و تصاویر انبوه غرق شویم.

در این میان، چرا بایستیم و پدیده ای را تجزیه و تحلیل کنیم، وقتی می توانیم با ده ها، صدها پدیده ی دیگر، سرگرم شویم؟ چرا بدنبال داستان شکل گیری یک پدیده باشیم وقتی در هر لحظه، پدیده هایی جالب در زرورق های خوش آب و رنگ تقدیم ما می شود و می توانیم برای مدتی کوتاه، در درخشش مسحورکننده شان غوطه ور شویم؟
بگذارید با خودمان روراست باشیم: حجم زیادی از اطلاعاتی که به شکل مداوم بر سرمان آوار می شود هیچ ربط معقولی به جهان واقعی ندارند! تصاویری مخدوش و عقیم از واقعیات، در هیبت های متنوع در برابرمان ظاهر می شوند که معنایی ندارند و قرار است فقط مصرف شوند. ما انتخاب نمی کنیم. بی آنکه بدانیم، هرکدام در مرکز دایره ای ایستاده ایم و پدیده های پوچ و نامفهوم، دور تا دورمان را تا آسمان هفتم دیوار می کشد. در چنین شرایطی، آیا لازم است در جستجوی معنا و یا حتی ساختن آن در برخی امور باشیم و یا کاری عبث است؟

مسئله اینجاست که در دنیای هنر نیز، دیگر مدت هاست به ندرت حرف خاصی زده می شود و عمدتاً بیشتر ادعایی است که زندگی نشده، کلاژی است از حرف هایی که قبلا گفته شده. پدیده ای تجریدی است و در ذهن مان جا خوش نمی کند. بنظر می رسد کم حوصلگی، دامن مخاطب و هنرمند را با هم گرفته است و اگر هم هنرمند، مفهومی عمیق در بطن اثرش بکار گیرد، از افق دید مخاطب به برهوتی تاریک پرتاب می شود.
در واقع، بدنبال معنا بودن، فرقی با خلاف جهت آب شنا کردن ندارد و تازه فایده اش چیست؟ این سوال مطرح می شود که در تناسب با خلاء معنایی که در حال گسترش است، آیا در آفرینش اثر هنری، خلق فضای معمارانه و یا شکل دادن به اثری داستانی، ریشه دواندن در مفاهیمی عمیق، هنوز ضرورتی دارد و یا اینکه هنر می بایست خود را با ویژگی های نوظهور دنیای پیرامونمان هماهنگ کند و خطر تبدیل شدن به پدیده های پوچ و مصرفی را به جان بخرد؟

برخی از این سوالات حتی تا ده سال پیش پاسخ های روشنی داشتند اما حالا با تغییر ماهیت شتابزده و عجیبی که در محیط اطرافمان در حال رخ دادن است، مکث کردن برای پاسخگویی، منطقی تر بنظر می رسد.

می خواهم در این مطلب، شما را در برابر موضوع ضرورت داشتن/ نداشتنِ "در جستجوی معنا بودن" قرار بدهم. قضاوتی در کار نیست، چراکه گاهی اوقات برای فهم حقیقت، باید شرایط موجود را پذیرفت. پس حکمی صادر نمی کنیم. قرار است خیلی ساده، با هم در یک کتابفروشی قدم بزنیم و در انتها هرکس با نتیجه گیری خودش از آن خارج شود. 


این کتابفروشی "  Zhongshuge" است. زیباست، نه؟ انعکاس آن خط پهن شکسته ی سقف بر کف و حرکت دوار قفسه های کتاب، مخاطب را برای کشف زوایای پنهان، به درون تونل کتابفروشی می کشاند.


نورپردازی ملایم و آرامش فضا، تمرکز بر کتاب ها را آسان تر می کند و بی انتها بنظر رسیدن کتابفروشی، خیال مخاطب را از بابت امکان خواندن بی نهایت کتاب راحت می کند.


تونل کتابفروشی به سالن بزرگی می رسد که می توان در آن کتاب خواند. فضاهای مثبت و منفی، جهت هدایت افراد به سمت کتاب ها و تمرکز راحت تر بر امر مطالعه، فکر شده طراحی شده اند و گویی در اینجا، شِمایی کلی از فرم تونل، در همه جهات تکثیر می شود.


در سمت دیگر تونل، فضایی برای کتاب های کودکان اختصاص یافته و سادگی قفسه ها و سقف پر ستاره اش با حال و هوای فکری کودکان هماهنگی دارد.

کتابفروشی همینجا تمام می شود. در ذهن ما نیز تمام شده؟


شاید بخواهیم دوباره تصاویر را ببینیم و زیبایی فرم ها و آرامش حاکم بر فضا را تحسین کنیم؛ اما خوب، پدیده های عظیم و متهورانه و به مراتب گیراتری منتظرند تا آن ها را ببینیم و شگفت زده مان کنند! اما بیایید برای چند لحظه به مرکز انفجار اطلاعات برنگردیم و یکبار دیگر به ابتدای کتابفروشی برویم.


کمی اینجا بمانیم و دوباره به آن خط پهن شکسته و انعکاسش نگاه کنیم. راستش را بخواهید، طراحی داخلی این کتابفروشی در دل داستانی قدیمی ریشه دوانده. داستان شهر "یانگژو" که کتابفروشی در آن قرار دارد. شهر در کرانه ی شمالی رودخانه ی "یانگ تسه" است. یکی از طولانی ترین رودخانه های دنیا و به گفته ی طراحان کتابفروشی، رودخانه در گذشته، بسیاری از ادیبان و شاعران را به سمت شهر جذب کرده است. 


پس آنچه که در این تصویر می بینیم، تونل نیست. انگار که زیر یکی از دهانه های پلی ایستاده باشیم که بخواهد تمامی شاعران و نویسندگان عالم را به سمتی که بر ما روشن نیست هدایت کند و این دهانه تا قلب جاودانگی ادامه می یابد. گویی رودخانه ی "یانگ تسه" زیرپایمان است و از سرچشمه ی الهامات ادبی که بر ما پوشیده است، رود باریکی در بالای سرمان و زیر دهانه ی پل، به سمت ابدیت جاری می شود، تا برای طولانی تر بودن با "یانگ تسه" رقابت کند و در این میان، از پیکره ی رود باریک، هزاران کتاب به پایین سرازیر می شود.

معماری فضا، با اتصال به واقعیتی تاریخی، به پدیده ای اصیل و خارج از دیوار توخالی و مبهم دور و برمان، به مخاطب فرصت تفکر و تجزیه و تحلیل می دهد، امری که بشدت درخور کاربری این فضا است. در عین حال، امکان تجربه ای عمیق، همه جانبه و همزمان نو، از آن واقعیت تاریخی، نقطه ی رسیدن رود، شاعر و پل به یکدیگر را به شکلی زیبا فراهم می سازد.


و اینجا، در این سالن، دهانه های پل هایی نامرئی خود را تکرار می کنند. به نظر می رسد، همزمان که آگاهی شاعران و نویسندگان، بر فراز سرمان در حال گردش و تردد است، کتاب ها با تکیه بر تنه ی امواج رودخانه ای ناپیدا بالا آمده و در قفسه ها آرام می گیرند.


 در این میان، فضاهای منفی، گویی مختص پرواز و سرریز افکار و تخیلات کسانی است که کتاب ها را ورق می زنند.


نکته اینجاست: حالا که داستان پشت طراحی داخلی کتابفروشی را می دانیم، فرم های بکار گرفته شده در طرح، حامل بی نهایت مفاهیم و معانی مختلف هستند و هر کدام بسته به اینکه فضای کتابفروشی چقدر یک مخاطب را درگیر خود کند، در قالبی نو بر فرد ظهور خواهند کرد. فعلی که در بسیاری از نمونه های متهوارنه و عظیم برای مخاطب رخ نمی دهد.


اصرار طراحان به استفاده از فرم پل در بخش کودکان، نشان از تعهد و علاقه ی آن ها به داستان شهر دارد. داستانی که شاید مخاطبان این بخش از کتابفروشی با آن آشنایی نداشته باشند.


اما مهم این است که کتاب ها از طریق پل ها، به سمت خانه ها و سپس ابرها جاری شوند و کودکان را به آسمان پرستاره ی فکر و خیال هدایت کنند.

کتابفروشی همینجا تمام می شود. در ذهن ما نیز تمام شده؟








کتابفروشی Zhongshuge در یانگژو، چین. 2016
معمار: Li Xiang
عکاس: Shao Feng








هیچ نظری موجود نیست: