۱۳۹۴-۰۲-۳۱

Staircases to Nowhere






مردی روی یک پل راه می رود. پلی که او را از یک عمارت قدیمی به بیرون هدایت می کند، به او فرصت می دهد تا همتراز با پنجره های بالاترین طبقه، گویی چشم در چشم معماری بنا، معلق میان آسمان و زمین، به دور شاخص ترین عنصر عمارت قدم بزند و بعد دوباره به داخل ساختمان بازگردد.


به طور کلی، برخلاف باقی هنرها، رسالت معماری، ثبت و نمایش دوباره یا دیگرگونه واقعیت نیست. معماری، خود، سازنده و خالق بخشی از واقعیت است. در نتیجه طبیعی است که مقیاس حضورش متفاوت با مقیاس حضور انسان باشد و این نکته ی جالب داستان آدمی است. چراکه معماری، در حقیقت نمودی از تلاش انسان برای تسلط بر محیط پیرامونش است و با این حال، چیره گی و تسلط بر معماری، به آن شکل که کوهی را فتح می کنیم و یا جزیره ای را کشف، اساسا امکان پذیر نیست. چیره گی بر معماری یک ساختمان ( به معنای شناخت و درک کامل آن) تنها زمانی میسر است که فرد، خود طراح آن بنا باشد. 


این پل، تنها یک حلقه ی گریز کوچک است. گریز از جهان کوچکی که معماری این عمارت خلق کرده است. حکم سر بیرون آوردن از چهارچوبی را دارد که معماری بنا برای مخاطبش ساخته است.
بسیاری از آن ها که به معماری علاقه دارند، همیشه اشتیاق تسخیر فضا، همراهشان هست. یعنی تصور کنید داخل مسجد شیخ لطف الله اصفهان هستید و درست در مرکز، یک راه پله وجود دارد که می توانید از آن بالا بروید و به آن کاشی کاری های بی نظیر داخل گنبد از فاصله ی بسیار نزدیک نگاه کنید، بر سطح براق و نفیس آن دست بکشید و احیانا، شاید بتوانید پی به راز دلیل باشکوه بودن آن ببرید.


اساس همه ی پروژه های گروه L/B که در این مطلب به آن ها می پردازیم، بر همین اشتیاق چیره گی بر فضا استوار است. در این پروژه، اعضای گروه، که دو هنرمند هنر چیدمان هستند، یک راه پله ی گرد بر فراز محراب کلیسای صومعه مُن مَژور ساخته اند. راه پله، از زیر شبیه به یک دایره است؛ از رو به رو اما، به گمان من، شکل منطقی آرزوی پرواز. راه پله، سفید و درخشان از یک پاگرد نامرئی به پاگردی دیگر می رود و خط نگاه مخاطب را به سقف ساده و زیبای محراب می رساند.



می شد شروع این راه پله، از کف کلیسا باشد و مخاطب را تا نزدیک سقف برساند. اما هنگامی که راه پله با زاویه ای کج و در فضای خالی، معلق است، معنای همیشگی اش را از دست می دهد. علاوه بر آن که تجسد علاقه ی آدمی به کشف است، می تواند بار معنایی عارفانه نیز داشته باشد.


به این تصویر نگاه کنید. یک عمارت قدیمی دیگر با یک تفاوت عمده. به نظر می رسد انسان امروز ایستاده بر عرشه ی یک کشتی مدرن، از چهارچوب پنجره ی این ساختمان به آرامی در زمان حال پیشروی می کند. می توانیم اینطور تعبیر کنیم که مدرنیته از دل سنت بیرون می آید. 


اما اگر بخواهیم از منظر اشتیاق انسان به چیره گی بر محیط پیرامونش به این تصویر نگاه کنیم، به جواب این سوال می رسیم که : چرا L/B مشخصا این ساختمان را برای اجرای پروژه شان انتخاب کرده اند؟
عمارت هیچ بالکن و تراسی ندارد. در اینجا، ساکنان هرگز حس اِشراف به فضای بیرون را تجربه نکرده اند. حالا این بالکن سفید و با ظاهر بسیار ساده ی امروزینش، امکان بیرون زدن از پوسته ساختمان و احیانا دقیق تر شدن در نمای قدیمی را فراهم ساخته است. 


اما از داخل ساختمان، ماجرا شکل دیگری است. دیگر این حجم، بالکن و تراس تعبیر نمی شود؛ بلکه به نظر می رسد مدل مینیاتوری از یک معبد است که درون آسمان آبی نفوذ کرده است. می توان وارد این معبد شد و از فضای تاریک داخل، کمی به سمت نور فاصله گرفت. 


در این پروژه، یک حباب بزرگ، جای پنجره ساختمان بی روح را گرفته و با درخشش و آن خلا درونش، کیفیت ظاهر بنا را زیر سوال می برد. به شیوه ای بسیار ساده، جدیت و خشکی نما به حبابی مرموز گرفتار شده است که به حالت رسمی ساختمان تلنگر می زند.


از داخل اما به نظر می رسد اتمسفر به شکلی غیرقابل نفوذ به درون سرک کشیده است. بخشی از فضای خالیِ میان ساختمان ها و خیابان ها و درختان وارد اتاق شده و بزرگی حجمش را به رخ بیننده می کشد. اساسا در شهری که کم تر ساختمانی دارای تراس است، این حباب بزرگ، شکل فرضی امکانی ست برای تسلط داشتن بر کوچه و خیابان، که در حد "ای کاش" باقی می ماند.


 در پروژه ی ساختمان کنگره شهر بیل- بین، سوئیس، قضیه کمی متفاوت است. همانطور که مشاهده می کنید، بخشی از ساختمان کنگره، در داخل یک کادر بتنی توپر قرار گرفته است. با این حال می توان یک در را بر بدنه ی این کادر دید.


گروه L/B، تقریبا در ارتفاع 40 متری این کادر، دری بر روی آن تعبیه کرده است که به کمک یک راه پله به دری دیگر در ترازی دیگر می رسد. 


دیوار توپر است اما وجود آن دو در، در ذهن بیننده فضایی فرضی خلق می کند و پله ها، رنگی از ضرورت بر وجود آن فضای خاص و جدا از ساختمان کنگره می زنند. به نظر می رسد نوعی مسیر حرکت در یک دور تسلسل، بر لبه ی کادر بتنی تا ابد ادامه می یابد در صورتیکه امکان دسترسی به آن فراهم نیست.


این راه پله و درها، یک حفره ی کوچک در متن معماری این بنا ایجاد کرده است. به همان اندازه که ساختمان ظاهری منطقی و هندسی دارد، محل قرارگیری آن فضای خیالی داخل دیوار، چیستی معماگونه اش و عدم امکان کشف درون آن، کیفیتی غیرمنطقی و بی شکل دارد و دقیقا به همین دلیل، اگرچه بر معماری ساختمان چیره نشده، اما می توان گفت که بر آن تاثیر گذاشته است.


در این پروژه، به نظر می آید عکاس در یک تالار بزرگ ایستاده است. عبور تنه های تنومند درخت از فضای خالی درون تالار، با منظره ی روبه رو هماهنگ است و از سردی دیوارهای سفید می کاهد. حالا بیایید کمی از داخل این تالار فاصله بگیریم.


به نظر می رسد با یک خانه ی درختی رو به روییم. اما ماهیت این خانه ی درختی کمی متفاوت است.


چیزی که ما خانه ی درختی تصور کردیم، یک مکعب سفید توخالی است که امکان دسترسی به آن اساسا وجود ندارد. این مکعب سفید، نمودی از اشتیاق انسان برای چیره گی بر طبیعت است. یک چهارچوب هندسی و منطقی، استعاره ی تمام استدلال های بشر برای تسلط بر محیط، تصادفا(!) در مختصاتی قرار گرفته که در آن، منطق بشری معنایی ندارد و دقیقا به همین خاطر است که فضایی که مکعب ساخته اینچنین جدا و منزوی است.

ما در مورد اشتیاق انسان برای تسخیر فضا صحبت کردیم. کاری که گروه L/B می کند، تلاشی ست برای جامه ی عمل پوشاندن به این اشتیاق اما هوشمندی این گروه هنری در این است که خوب می داند انسان چقدر در برابر محیطی که در آن قرار دارد کوچک است. می داند که نه تنها اشتیاق چیره گی بر طبیعت یک امر محال است که تسلط انسان به هنری که خود خالق آن است نیز بسیار کم و ناچیز است. این معرفت، خودش را در محل قرار گیری آثار هنری گروه نشان می دهد.


L/B ترجیح می دهد عناصر سازنده ی معماری را در جهت نشان دادن این اشتیاق به شکلی استفاده کند که بیش از آنکه وسیله ای برای محقق گشتن آرزوی تسلط بر فضا تلقی شود، حد آدمی و حجم حقیری که بر کره ی خاکی اشغال می کند را به او یادآور شود. در کنار این، هنر چیدمان گروه، فرصتی ست که تا جایی که می شود به لبه ی مرز محدود فیزیکی مان نزدیک شویم و از دور، با فاصله و تحت تاثیر محیط، از نظاره گر آن بودن لذت ببریم.







۱ نظر:

آذر کیانی گفت...

عزیزدلم افروزجان مطلب بسیار زیبائیست. با اجاز در تریابلاگ گذاشتم.