۱۳۹۳-۰۵-۰۱

MH 17


 Photographer: Xiao Yang

عصر گرم تابستانی، رو به روی تلویزیون نشسته ام و با بی حوصلگی کانال عوض می کنم... شبکه ای در حال پخش مستندی از حیات وحش است... کنترل در دستم می لغزد... بی اختیار اشکم سرازیر می شود. یعنی می دانید؟ برایم سنگین است درنده خویی بی معنای بشر که قرون متمادی ست به قدرت تعقل خودش می نازد و حالا، در کادر وسیله ای که ما اختراع کرده ایم به نام تلویزیون به کمک تمام وسایلی که ساخته ی دست ماست، گروهی حیوان با ستایش و شگفتی نمایش داده می شوند که چگونه مسالمت آمیز، در عین آنچه که ما نفهمی می نامیم، بی آنکه آزاری به هم برسانند، در کنار هم زندگی می کنند. مسئله حالا نیست! تهاجم بی دلیل و غیر منطقی و کشتار بی امان و یا سقوط هواپیمایی که باید به مقصدش می رسید و نرسید و یا سرهایی که در بی خبری ما بریده می شوند، مسئله فراتر از اینهاست! ما انسان ها همدیگر را می آزاریم! به بدترین و زشت ترین شکل ممکن! به بچه گانه ترین حالتی که می شود تصور کرد! نه تنها در میدان جنگ، که در محل کار، در خیابان، در صف خرید، در حال و هوای عشق، دائما در حال آزار دادن هم ایم... بر تن روح پاک و معصوم همدیگر زخم می اندازیم... چرا؟ چون بیماریم! چون پر توقعیم! و این مسئله ی حالا نیست! شرم آور است! حیوانی که DNA اش تنها سه درصد با DNAما متفاوت است، در کنار هم نوعانش در میان گیاهان نشسته و آسایش را مزه مزه می کند و به راحتی نفس می کشد. نه توان خلق و ابتکار دارد و نه قدرت تکلم، اما آزار نمی رساند! از زمانی که اجدادش روی زمین راه رفته اند تا کنون، دگردیسی نداشته اما با این حال هم برای همنوعانش فاجعه نیآفریده! اشکم سرازیر می شود چون می خواهم مهربانی و بزرگواری انسان را در ابعاد وسیع ببینم اما نمی توانم! شعور و معرفت خاص بشری را، تاثیرگذار و پرقدرت حس کنم اما نمی شود! نه نمی شود و ما همچنان، بی کفایتی های خنده دار و فریاد کشیدن های مضحک و پژمرده کردن ها و پژمرده شدن های بی امان را تجربه می کنیم و همچنان به خودمان می نازیم! عصر گرم تابستانی ست و من ترجیح می دهم تلویزیون را خاموش کنم!


هیچ نظری موجود نیست: