۱۳۹۳-۰۲-۲۷

Twelve Hours


ایشاکو بی امان می دود. زخمی، در میان شاخه های بی رحم بوته ها می دود. در خلاف جهت او کامیونی به سمت نحوست می راند. همکلاسی های ایشاکو، در هوایی مسموم، کز کرده کنار هم، خودشان را به دیواره های کامیون چسبانده اند. حکمی شوم و شیطانی بر صورت های معصومشان سیلی زده و آن ها مبهوت و هراسان، تسلیم مسیری هستند که کامیون طی می کند. 
اما ایشاکو در میان تپش های بلند و سرسام آور قلبش، حکم آزادی را شنیده است. او به همراه چند دختر دیگر از کامیون به بیرون پریده است و به سرعت می دود. او می خواهد دور شود. از مردان ابلهی که اسلحه دارند. بی مهابا عربده می کشند. حقیر و پست، با نگاه کثیفشان به دنیا خیره می شوند و با مرزبندی های بدوی شان، بر تن جهان، نقش شیطان را خالکوبی می کنند. 
ایشاکو می خواهد تا می تواند از آن ها دور شود. می خواهد به قبیله اش برگردد، به نیجریه ی آرامی که به سختی می شناسد، به آبگیرهای پر از حشره، به خانه های نیم بند مورد تهاجم قرار گرفته، به کوچه های خاکی لگدمال شده، به کلیسای سوخته، به مدرسه ویرانی که هنوز بوی دود می دهد، به خانواده اش و به پناه ناپیدایی که در همهمه ی اشک آلود دختران دیگر، در آن کامیون شوم، در گوشش حکم آزادی را خواند.
 

Photographer: Munir Alawi - Nigerian Woman Praying At Nativity Church



هیچ نظری موجود نیست: