۱۳۹۴-۰۵-۳۰

One Hundred Sarira Relics




بنایی که می بینید، ساختمان کتاب فروشی "فنگسو" در چنگدو، سیچوان، چین است. معمار این بنا، به گفته ی خودش، تحت تاثیر داستان زندگی راهبی بودایی به نام " شوان تسانگ " که برای مدتی در معبد "داسی" ( که اتفاقا در نزدیکی همین کتاب فروشی است) زندگی می کرده و با الهام از یکی از فضاهای جنبی معابد باستانی چینی، " انبار سوترا " بنیان معماری این کتاب فروشی را پایه ریزی کرده است.



شوان تسانگ (602-664 پس از میلاد مسیح)، در بیست سالگی به مقام راهبی منصوب شد. شش سال بعد، به واسطه ی خوابی که دیده بود، سفری را آغاز کرد که نزدیک به شانزده سال به طول انجامید. او به ازبکستان، افغانستان، بخش هایی از نپال و هندوستان سفر کرد و با دیدن معابد بودایی و راهبانشان، تحصیل در کنار استاید بزرگ آیین بودا، مطالعه و جمع آوری متون مقدس و قدیمی، در سال 645 به چین بازگشت. او بیش از 600 متن مقدس در مورد دو شاخه ی اصلی آیین بودا یعنی "هینه یانه" و " ماهایانه" با خود آورد که کار ترجمه ی آن ها به زبان چینی را تا پایان عمرش ادامه داد.


نقشه مسیر حرکت شوان تسانگ در هند

اهمیت کار او از این جهت است که به دلیل نبود اطلاعات دست اول در چین، در خصوص تفکرات و مکاشفات شکل گرفته حول هسته ی اصلی آئین بودا در هند، ترجمه ی متون قدیمی کمک بسیار مهمی به رشد آگاهی سالکان چینی این راه کرد، همچنین بعدها تاثیرگذاری غیرقابل انکاری بر مکاتب بودایی در چین گذاشت. به دلیل آنکه در آیین بودا، تکریم نوشته های مقدس معنایی ندارد و اصل بر درک و دریافت فردی است، بسیاری از متون قدیمی و ارزشمند به مرور زمان از بین رفتند و به واسطه ی ترجمه های شوان تسانگ و متونی که او جمع آوری کرده بود، همچنان امکان دسترسی و مطالعه آن اسناد وجود دارد. از طرف دیگر، از لحاظ تاریخی، سفرنامه ی این راهب، روشن کننده ی کیفیت دوران هایی است که مردم در کشورهای آسیای میانه گذرانده اند. در نتیجه می توان " شوان تسانگ " را نمادی والا و ارزشمند از آگاهی و دانش دانست.


اگرچه تاثیری که معمار از این راهب بودایی گرفته، چندان نمود بیرونی ندارد ( اگر از المان های تزئینی در نما بگذریم که تداعی گر مسیر حرکت بین چند مکان است) که الزاما نیازی هم به کاربرد مستقیم اش نیست، اما صرفا اشاره به نام " شوان تسانگ " کسی که تشنه ی یادگیری و مطالعه بوده و اتفاقا چند صباحی در حوالی زمین همین کتاب فروشی، در یک معبد شب و روز گذرانده، بار معنایی خاصی به کل فضا می دهد.
انبارهای سوترا، عنصری که به گفته ی معمار، الهام بخش او در طراحی بنا بوده، در چین باستان محلی برای " انبار کردن" دست نوشته ها، کتاب ها و سوتراها بوده است.


Lower Huayansi Bhagavat Sutra Repository Liao dyn 1038 Datong Shanxi

معماری انبارهای سوترای باستانی، به دلیل نوع عملکردشان و اینکه امکان مطالعه دست نوشته ها ( به غیر از موارد خاص) وجود نداشته و تنها در این مکان ها انبار می شده، به شکلی رسمی و بشدت درون محور، خودنمایی می کند. اگرچه در دوره های بعد، این "انبار" ها به صورت"خزانه" هایی جهت حفظ، نگهداری و مطالعه متون تبدیل شدند و خرده فضاهایی به آن ها اضافه شد که بیشتر کاربری این خزانه ها را به کتابخانه نزدیک می کرد، با این حال، ویژگی اصلی معماری این نوع از ساختمان ها، یعنی منزوی و جدا بودن و عدم دعوت مخاطب به درون خود، حفظ شدند.


با وجود تمام مطالبی که گفته شد، به نظر می رسد بین آنچه معمار به عنوان هسته ی شکل گیری معماری بنای کتاب فروشی انتخاب کرده با آنچه که محصول فرآیند شکل گیری است، کمی فاصله وجود دارد. 
شاید میان کیفیت حضور انبار سوترا و نمای این کتاب فروشی، همپوشانی هایی دیده شود، اما نباید فراموش کرد که انبارهای سوترا تا زمانی محل نگهداری سوتراها محسوب می شوند که تا بن استخوان پاک و مقدس باشند و این مورد در سمبل ها و نمادهایی که ساختمان را مزین می کنند، تجسد می یابد. با گرفتن و حذف تمام این نمادها، ما تنها با بنایی رو به رو می شویم که درها و پنجره هایش بسته است. یک انبار که هرچیزی را می تواند در خود جای دهد.
در حقیقت، با نگاه کردن به این ساختمان که از لحاظ بصری خنثی است و هیچ کنشی با محیط پیرامونش ایجاد نمی کند، تیرگی و شدیدا چگال بودن حجمی که در برابر مخاطب قد علم کرده و چندان هم دعوت کننده نیست، کار برایمان سخت می شود که به ویژگی های خاص تاریخی و سیاسی سرزمینی که این بنا در آن قرار دارد و تاثیر احتمالی اش بر معماری آن، فکر نکنیم.
نزدیک به چهل سال از مرگ مائو تسه تونگ در چین می گذرد. قطعا مردمی که امروز در چین زندگی می کنند شرایطی راحتتر از آنانی دارند که دوران پس از جنگ جهانی دوم را از سر گذراندند. با این حال آیا می توان برش عمیق و اجباری که حکومت مائو بین اعتقادات مذهبی و مردم ایجاد کرد را در همین یک نمونه بنا و برداشت به شدت مینیمالیستی معمار از یک مکان مقدس، مشاهده کرد؟ 
به گمان من، معماری این کتاب فروشی حرف های دیگری دارد. بهتر است نگاهی به داخل این بنا بیاندازیم.




برای رسیدن به کتابفروشی باید از یک پلکان برقی پایین برویم در حالی که از میان یک تونل با ظاهری غیرمنتظره عبور می کنیم. جنس و شکل تونل، به عنصری از آینده شبیه است که بین دو زمان حال در بیرون ساختمان و داخل آن، وقفه ایجاد می کند. پس از گذار از کنار نمای سنگین و سرد بنا، خطوط روشن و سطوح با رنگ های گرم پلکان برقی، همانند یک نقشه ی راهنما مخاطب را به درون زمین، جایی دور از شهر و شلوغی هایش هدایت می کند.




پس از پلکان برقی، وارد محیطی می شویم که در تناقضی غیرقابل پیشبینی با حجم بیرونی ساختمان، وسیع و گسترده است و در عین آنکه بسیار مدرن است، گرم و پذیرا نیز هست.


گفته ی معمار این است که فضایی که خلق کرده، معبدی ست با ستون های عظیم، مکانی مقدس برای ایجاد احساس آرامش درون و دری به سوی امید. اگرچه عظمت ستون ها و ردیف های گویی بی انتهای قفسه های کتاب، به شکلی رازآلود، انسان را تسلیم مکانی که در آن قرار گرفته می کند و نور بسیار ملایمی که فضا را روشن کرده و پس زمینه ی تیره پشت قفسه های کتاب و داکت های زیر سقف، حسی از دنج بودن و کیفیتی عمیقا آرامش بخش به فضا می دهد، اما وجود سقف اکسپوز، تلفیق بتن و فلز، شکل زمخت ستون ها و نظمی که در انبوهی اشیاء موج می زند، به فضا شکل و شمایلی صنعتی می بخشد.


فضا، در عین آنکه حال و هوایی نه الزاما قدسی اما آرام کننده دارد و حواس مخاطب را به راحتی و به شکلی قوی، روی لحظه ی حال و اشیاء دور و بر او متمرکز می سازد، به کارخانه ای مخفی، جهت تولید اندیشه شبیه است. به نظر می رسد مخاطب نه فقط برای چند ساعتی دور شدن از روزمره گی و برنامه های فشرده زندگی و خرید و مطالعه کتاب، که جهت تماشای تولید انبوه فرهنگ، پا به این مکان می گذارد.




در بخش مربوط به محصولات فرهنگی مخصوص کودکان، فضا جوی کاملا متفاوت دارد. مخاطب خود را درون تونلی سفید می یابد که در انتها، به دیواری از آینه ختم می شود. حالت پنجره ها و دری که در یک وجه این تونل کار شده و انعکاس مخاطب و کتاب ها در آینه ها، به ساده ترین شکل، اهمیت بالا بردن سطح فرهنگ در کودکان برای رسیدن به آینده ای سفید و روشن را نشان می دهد.


طی بیست سال گذشته، چین برای عبارت "صنعت تولید"، مفهومی جدید تعریف کرده است. این مفهوم هر چه که هست، برای مخاطب نوعی در هر جای این جهان، صفت "انبوه" را بسیار پررنگ کرده اما برای خود مردم چین چه صفتی پررنگ تر است؟ "صنعتی" و یا کمی کلی تر " مترقی"؟
تجربه ی مردم چین، در گذار از دو دهه ی اخیر، به خصوص در آینه ی فرهنگ و هنر بیشتر نمایان می شود. هنگامی که آن ها در فضایی که کاربری فرهنگی اما کیفیتی صنعتی دارد، به سهولت قرار می گیرند و با محیط سازگار می شوند، به نوعی نشان می دهند که حقیقت تازه ی کشورشان را پذیرفته اند و اینکه اگر در تولید فرهنگ و هنر نیز رویکردی صنعتی داشته باشند، " مترقی" یا "انبوه" فرقی نمی کند، برایشان امری انکارناپذیر است و به امتحان کردنش می ارزد.


به نظر می رسد که معمار می خواهد از این شاهراه صنعتی شدنِ به شدت سریعِ همه چیز در چین، کمی فاصله بگیرد. به امری خاص و ویژه، به رگه هایی از عنصری اصیل برسد که حضور و تاثیرش نه موقت که عمیق و از اساس باشد. معماریِ بنایش در داستان مردی راهب و مشتاق غنای روح ریشه داشته باشد و ستون فقرات بنایش از ساختار یک مکان مذهبی شکل گرفته باشد. او می خواهد معبدی برای یافتن آرامش و امید بسازد؛ اما بر خلاف خواسته ی آرمانی و شدیدا مرزبندی شده ی او، جهت تقدس بخشیدن به فضا، فضایی که خلق شده بسیار عمیق تر از گفته هایش، کیفیتی ویژه یافته و نتیجه، اثری به واقعیت نزدیک و بسیار رسیده است.


او بی آنکه خودش بداند، همچون دیگران، تحت تاثیر تجربه ی یکباره ی ترقی و پیشرفت عظیم چین، تاریخ و نقاط تیره و روشنش را پشت سر گذاشته و آنچه می سازد، خالی از هر نمود تاریخ دار است. به واسطه ی شرایطی که در آن زندگی می کند بیانی آرمانی دارد، اما در عمل، بر خلاف سبک غالب معماری در چین که گویی سندی جهت اثبات درستی جانمایه های سیاسی حاکم است، در معماریِ بنایش از بیان رک قصد و هدفش دوری می کند و مخفیانه و در رگ های پیکر فضا، زیر داکت ها و لوله های تاسیسات، آرامش را جاری می سازد. 


معماری اش بیش تر از آنکه صحنه ی نمایش باشد، ستایشی ست که در آن پیشرفت های صنعتی را به عنوان مسببِ مبارکِ امکان پرداختن به آگاهی و دانش می ستاید. در واقع کتابفروشی، از ریشه های در هم تنیده ی صنعت و خاک، جان می گیرد و در جهت عکس فضاهای شلوغ شهری، در اعماق زمین، برای اندیشه و انسان، جا باز می کند.